دست هاش رو دو طرف گونه ام گرفت و کاری کرد که باز هم باهاش چشم تو چشم بشم
× من بیشتر از تو دوست دارم باور کن.با نوری که به چشمهام برخورد میکرد آروم پلک چشمهام رو از هم باز کردم و به دور و اطرافم با خوابالودگی ای که تو تنم بود خیره شدم. باز هم اون حس سنگینی دوست داشتنی دور کمرم گره شده بود. لبخند کم جونی رو لبم اومد و آروم سمت منبع اینکار برگشتم و به جونگکوکی که غرق در خواب بود خیره شدم. مثل قبل ازش دوری نکردم. برعکس دستم رو روی گونه ی گرم و استخونیش کشیده ام و اجازه دادم دادم سرمای دستم رو با گرمای پوستش گرم کنه.
+ جونگکوک
اخمهاش با صدای من آروم تو رفت و ناله کوتاهی کرد.
خنده ام رو از حرکت کیوتش کنترل کردم و بلند و اما با ملایمت دوباره لب زدم:
+ کوکی!!!
اینطور صدا کردنش کاری کرد تا چشمهای خوابالودشو از هم باز کنه و نگاه اخموش رو بهم بده.
× هوممم؟
+ نمیخوای پاشی؟
همونطور که تو بغلش بودم بیشتر از قبل منو تو بغلش کشوند و صورتشو تو گردنم قرار داد.
× یکم دیگه
زیاد از حد کیوت شده بود. اینکه این سایدشو برای من به نمایش میزاشت بیش از حد خوشحالم میکرد. دست راستم رو بالا اوردم و رو موهای نمناکش که به خاطره دوش دیشب مونده بود کشیدم.
+ باشه یکم دیگه.
کمی طول نکشید که سرش رو بالا آورد و کوتاه لبم رو با لبهاش تاچ کرد و نکاه خمار از خوابالودگیشو سمتم داد.
× چی صدام کردی؟
+ هوم؟
× میخوای بپیچونی؟
+ اوممم یادم نمیاد...
× که یادت نمیاد نه؟
دستش رو از دور کمرم سمت پهلوهام پیش برد و شروع به قلقلک دادنم کرد.با خوردن انگشت هاش به قصد قلقلک دادنم سریع خودمو عین روباه جمع کردم و قلط میزدم و خنده هام از ته گلوم بلند شده بود.
× هنوز یادت نمیاد؟
+ چرا (خنده) یادم (خنده بیشتر) اومدددد
× خوب میشنوم
× کوکی(خنده منقطع)!!!
همزمان با خرف اخرم دست از قلقلک دادنم برداشت مچ های دستم رو دو طرف صورتم رو تخت با دست های کشیده اش پین کرد.
× دوباره بگو
+ هوم؟
× نکنه باز دلت قلقلک میخواد؟
+ نه نهههه
× خوب؟
+ کوکی
سرش رو نزدیکم آورد و با صدای آروم لب زد:
× دوباره
+ کو...کی
این همه نزدیکی اون هم تو موقعیتی که خودش باعثش بود کاری کرده بود باز هم لکنت بگیرم و دست و پام رو گم کنم. دوباره جوریکه لبمون مماس هم قرار بگیره قرار داد و با صدای کوتاهتر هم ملایمتری لب زد:
× دوباره
+ کو... کوک... کوکی
آروم لبهاش رو روی لبهام گذاشت و شروع به مکیدنش کرد. اونقدر اینکارو کرد تا حسی نسبت به مکیده شدن لب هام نداشتم. با صدای زنگ گوشیش که نجات دهنده لب های بیچاره ام بود ازم فاصله گرفت و نگاهشو به گوشی داد.
× تهیونگ مزاحم!
نگاهمو به لباسی که تن جونگکوک بود دادم. فکرشو نمیکردم رنگ سفید این همه بهش بیاد...
___________________________________________
YOU ARE READING
( تکمیل شده) ASD
Teen Fictionمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...