Part51 آسانسور

413 94 50
                                    

از خوشحالی لبم رو ناخواسته عین بچه ها میمکیدم و لبخند عجیبی رو لبم اومده بود.
دستش رو سمت دستم پیش برد و تویه حرکت انگشتهاش رو بین انگشتهام گره کرد.
× دوست دارم

اشتباه شنیدم؟
شایدم نه درست شنیده بودم. این کلمات رو بارها جوریکه تو دلم برای جونگکوک بکار میبردم یادمه. نفسم رو تو سینه حبس کرده بودم و حتی برای یه لحظه نفس کشیدن رو یادم رفته بود.
با فشار دستش دور دستم نگاهمو دوباره سمتش دادم.
× واقعا دوست دارم توله
نفسم بیشتر تو سینه ام حبس بود اونقدر که تا حس کم اوردن نداشتم نفسم رو تو سینه حبس کردم و یهو رهاش کردم. با رسیدن دم در هتل جونگکوک از پشت تو سره تهیونگ زد و همین کافی بود تا بیدار شه و تو حالت خواب آلودگی سرشو بماله.
_ (خمیازه) رسیدیم؟
× اره حالا پاشو
بعد پیاده شدن حساب کردن کرایه توسط جونگکوک بدون اینکه دستمو ول کنه منو داخل هتل کشوند.
+ جونگ‌‌...جونگکوک
× هوم؟
+ دستم
× سفت گرفتم؟
سرشو به سمتم برگردوند لبخندی که تاحالا ندیده بودم رو رو لبش نشوند. فشار کمی که رو دستم بود رو کمتر کرد.  با حرکت دوباره اش منو عین بچه ها دنبال خودش کشوند. با دیدن جیمین و بقیه بچه ها که تو لابی هتل رو مبل منتظرمون بودن خواستم دستم رو از دستش بیرون بکشم اما فشار دستش رو بیشتر از قبل دور انگشتام بیشتر کرد.
+ دارن... میبینن
× میخوام ببینن

با رسیدن جلوشون همه مات نگاهشون بین چهره و دست هامون در حرکت بود. انگار دیگه کار از کار گذشته بود اما باز لب زدم:
+ ول... کن
× نمیخوام
از جدیتش ماتم برد. چرا یهو اینطوری میکنه...
~ چرا دستشو گرفتی اذیت میشه
× نمیشه
_ واتدفااااااک
• داری اوپامو اذیت میکنی!!!
× آهان.
دست ازادش رو روی موهام برد و با انگشت های کشیده اش مشغول بهم ریختن و نوازش موهام شد. کوتاه از حرکت یهوییش چشمهام رو بستم و نگاهمو بدون اینکه سرمو سمتش برگردونم بهش دادم.
× اذیتت میکنم؟
+ ن... نه
دستش رو از روی موهام پایین کشوند و بین چونه ام قرار داد. با فشار زیر چونه ام وادارم کرد سرم رو بالا بیارم و نگاهمو سمتش بدم.
× مال منی درسته؟
+ ...
× درسته یونگی؟
+ آ...آره (سکسکه)
× کیوت
سرش رو بهم نزدیک کرد و کوتاه لبمو مکید. چشم هام از حرکتش با گرد ترین حالت ممکن تغییر کرد.
ازم فاصله گرفت و به ارومی اما با صدای بمش به حرف اومد:
× دیگه فکر کنم فهمیدین قضیه از چه قراره!!!
جیمین دیگه موندن رو ترجیح نداد با عصبانیت بلند شد و با گام های بلندش راهشو از ما جدا کرد.

همین حرکت رو سوهی با بی اعتنایی انجام داد. تو دلم از خوشحالی انگار داشتن بادبادک هوا میکردن.
نگاهم دوباره سمت تهیونگ و اینچی کشیده شد؛ اما با خجالت و دستپاچگی بیشتر...
_ والله یو آر...
• خفه شوووو شیپشون میکنم!
_ بچه اینا کارشون از شیپ گذشته ها
• ایش حالا هرچی
_مگه رو یونگی کراش نبودی؟
• اگه با یه پسر باشه ایشکال نداره!!
_ هن؟ خلی تو
نگاهش رو سمت اسانسور داد و لبخند عجیب و غریبی رو لبش نشوند.
_ بچه ها منم برم دیگه؛ اوه داداش پایدار باشی
• یاااا منو تنها نزار
_ باشه بابا بیا تا اتاقت اسکورتت کنم مادمازل
با رفتنشون ستم کشیده شد و بعد اونها سوار اسانسور شدیم. با بسته شدن دره اسانسور بازوی راستم رو گرفت منو به آیینه قدی ای که تو اسانسور کار زده شده بود چسبوند.
از حرکت یهوییش هم جا خوردم هم خجالت کشیدم...
+ داری... چ...چیکار میکنی؟
نگاهم سمتش نبود تنها داشتم به قفسه سینه اش که بیش از حد معمول بالا پایین میرفت نگاه میکردم...
× منو نگاه کن
با تردید سرم رو بالا گرفتم.(طبقه سوم)

با به گوش رسیدن صدای الارم اماده ای که از اسانسور اومد لب زدم:
+ ر... رسیدیم
× نه هنوز!!!
خواستم سوالم رو با پرسیدن رفع کنم اما کمتر از ثانیه خودش رو ازم جدا کرد و سمت دکمه های کابین رفت. طبقه بالا تر رو فشار داد و چند ثانیه نگذشت که در بسته شد. طولی نکشید که بازم دکمه دیگه ای رو هم زد. نگاهمو سمت دکمه ها دادم.
با دیدن روشن شدن دکمه قفل اسانسور برق از سرم پرید.
+ چیکار... میکنی...
× بنظرت چیکار میکنم هوم؟
+ ن...نم...
× نمیدونی؟
بهم نزدیک شد و با کمی خم کردن خودش پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند.
× واقعا نمیدونی یونگی من؟
با شنیدن اسمم همراه میم مالکیت ضربان قلبم بیشتر شد.
+ نم... نمیدونم
× میخوای بدونی!
سرش رو ازم دور کرد و تیشرت شطرنجی ای که جدا تنش بود رو از تنش در اورد و روی دوربین کوچیکی که بالا اسانسور قرار داشت انداخت. اب دهنم رو از این حرکت عجیب و غیر منتظره اش قورت دادم.
× حالا میدونی مگه نه؟


🔞شروع صحنه های🔞

سمتم برگشت و تو یه حرکت غافلگیرانه زیر زانوهام رو گرفت و منو به آیینه پشت سرم بیشتر از قبل مهر کرد.
میخواستم اعتراض کنم اما بوسیدن ناگهانیش این فرصتو ازم گرفت. لبش زیاد از حد برام شیرین بود. شایدم من دچار این اختلال شدم که انقدر شیرین حسش میکردم بدون اینکه منو پایین بندازه بند لباسم رو از هر دو طرف دراورد و همین کافی بود تا پایین زانوهام به خاطره گشادی بیفته و تنها باکسر تو تنم خودنمایی کنه. با دستش شروع به چنگ گرفتن و نوازش بوتم کرد. با هربار لمسش ناله های خفیفم با بوسیدنش خفه میشد‌و خودمو کوتاه تکون میدادم.
× دیگه مال منی هوم؟
باکسرمو اروم کنار زد و انگشتهای کشیده اس رو به سوراخم رسوند. تاچ یهویی انگشتش روی سوراخم منو کمی تو حام تکون داد.
+ اومممم
× میخوایش هوم؟
با انگشتهاش شروع به ضربه های ممتد و کوتاه رو سوراخم کرد. با هر ضربه هورنی بودن بدنم رو حس میکردم. حس میکردم نبض سوراخم بدتر از قبل میشه و این واقعا خجالت اور بود.
× نگاه سوراخت داره برای من نبض میزنه!

نفسمو صدادار بیرون بردم و با خماری لب زدم:
+ آره... فقط برای تو ...اینجوری میشه
× فاک...
انگشت اشاره و فاکشو بدون اختیاری که از خودم داشته باشم وارد سوراخم کرد. به خاطره خیس نبودن سوراخم درد عجیبی همراه لذت به بدنم منتقل شد.
× سوراخت از دیروز زیاد تنگ نشده.
نقسم رو همراه ناله بیرون دادم...
+ ا...اهوم
شروع به حرکت انگشتهاش داخل سوراخ هورنیم کرد. نمیتونستم حلوی تنگ و گشاد شدن سوراخم دور انگشتهاش رو بگیرم. اشکم از دردی که بهم منتقل شده بود از چشمهام سرازیر شد و خوبخود صورتم رو خیس کرد.
× گریه‌ نکن زندگیم الان خوب میشی
با صدا زدنم با این واژه درد به کل یادم رفت و لبهام رو بدون اینکه تردید کنم رو لبهاش مهر کردم. این بار من بودم که پیش قدم شدم. این بار من بودم که این بوسه رو بدون اجازه میخواستم.
این بار من بودم...

🔞صحنه های ادامه دارد...🔞
___________________________________________

این هم پارت خیس امروز.😩🐾❤️
امیدوارم شمام خیس شده باشین😂💧☔
کلی دوستون دارمااااا.🙂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now