Part37 اتوبوس

743 147 73
                                    

انتظارات به پایان رسید. نویسندتون برگشته.🥰
___________________________________________

شروع پارت جدید:

بدون اینکه منتظر جوابی از طرف من باشه از اتاق خارج شد و من رو با هزاران سوال تنها گذاشت.
هزاران سوالی که قلبم ازش میخواست بپرسه!

همزمان با پوشیدن لباسم غرق فکر و مرور اتفاقات چند دقیقه پیشی که جونگکوک کنارم بود شدم. رفتاراش باهام ضد و نقیض داشت...
نه از اون رفتار و تحقییرش پیش بچه ها و نه اون رفتار غیر قابل باوره چند لحظه پیشش. میخوام باور کنم که باهام خوش رفتاره اما.‌‌..
اما همه اون کارای گذشته اش مانع اش میشه.
چرا نمیتونم ازش متنفر باشم؟!
چه مرگمه....
با پوشیدن لباسم نفسم رو از این همه حس عجیبی که نسبت بهش پیدا کردم با کلافگی به بیرون دادم و نگاهم رو از داخل شیشه ی کمد داروهای داخل اتاقک به خودم دادم. این لباس ها نسبتا اندازه ام بودن. یه جورایی قد و هیکل من و جیمین به هم نزدیک بود؛ شاید برای همین موضوعه که الان این لباس به تنم نشسته‌.
___________________________________________

___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ و استایل یونگی در همون زمان

___________________________________________

بعد از بیرون اومدن از اتاق درمان به سمت کلاس راهمو کج کردم. اینکه قرار بود بدون اینکه خانواده ام رو از این اردو قبل رفتنم خبردار کنم اذیتم میکرد. این اولین باره که کاری رو بدون خبر دادن بهشون انجام میدم...
ولی لازم داشتم یبارم که شده کاری که دوست دارم انجام بدم؛ حتی با همه نقص هام...
با همه مشکلاتی که ممکنه برام ختم بشه!!!
با رسیدن به جلو دره کلاس برای رفتن به داخل کلاس طفره رفتم. نمیخواستم با این استایل جلو اون حجم از بچه هایی که فقط منو به سخره میگرفتن روبه رو بشم. اینجور لباس پوشیدن زیادی منو موذب کرده بود.
با رد شدن یکی از بچه های کلاس که دقیقا پشت سرم بود و وارد شدن اون به کلاس آب دهنم رو با دستپاچگی قورت دادم و از باز بودن در نهایت استفاده رو کردم‌ و بعد از اون وارد کلاس شدم.
نمیدونم چرا اما حس میکردم وارد شدنم با چرخیدن همه چشم ها به سمت من یکی شد...

لرزش دست چپم بخاطره این حجم از توجه ناخواسته برام ازار دهنده بود.
با نشستن دست گرمی دور شونه ام نگاهم رو با کنجکاوی بالا دادم و با جیمین روبه رو شدم.
~ بریم؟
+ ک...کجا؟
~ اتوبوس منتظره
نگاهم رو با کنجکاوی به سرتاسر کلاس دادم که همه نشسته بودن. اینکه اتوبوس اومده و هیچکدوم یک اینچ از جاشون تکون نخورده بودن برام عجیب بود.
+ چرا پس هیچکی نرفته تو اتوبوس؟
خنده متظاهر جیمین بلند شد. این‌ خنده رو خوب میشناختم. چشم های ریز شده و دهن گشاد شده‌و دندون نمادین با صدای خنده ای که با این لبحند کشدار در تضاده...
اون داشت نقش بازی میکرد!

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now