Part41 اعتراف ناخواسته

499 134 41
                                    

با تعجب به جونگکوکی که اینکارو کرده بود زل زدم.
+ چرا ...اومدی داخل؟
نگاه گذرایی به اتاق انداخت و با خونسردی بهم زل زد.
× قراره باهم مچ بشیم!!!

با شوک به جونگکوکی که خیلی راحت وارد اتاق شده بود زل زدم. برام هنوز قابل هضم نبود حرف و رفتارش. خنده کوتاهی از ناباوری و هنگ بودن زدم. خواستم دوباره سوالمو تکرار کنم اما با حرف زدن یهوییش مانع شد.
× نکنه فکر کردی خودم میخام باهات تو یه اتاق باشم؟
+ ... نه
× خوبه سندروم سیندرلاتو بنداز دور
+ سندروم چی؟
خنده نامحسوسی کرد و رو تخت دونفره ای که کنار اتاق قرار گرفته بود کوله اش رو انداخت و نگاه گذرایی به کل اتاق انداخت.
× برای چند روز میشه این فضا رو تحمل کرد.
حتی جواب سوالم رو نداده بود مطمئن بودم شنیده و بی تفاوت ازش گذر کرده.
___________________________________________

___________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چیدمان و فضای داخلی اتاق هتل

___________________________________________

با حرفش نگاهمو دوباره سمت دور تادور اتاق گذروندم. برخلاف حرفش واقعا جای عالی و لاکچری ای بنظر میومد. حدااقل برای من که اینطور بود.
به خاطره استفاده از داروهام مثل همیشه کسل و خوابالود بودم. نیاز داشتم یکم چرت بزنم؛ خواستم سمت تخت برم اما با ایستادن یهوییش جلوروم مانع اینکار شد.
× میخوای اینجوری رو تخت بیفتی؟
+ هان؟
یقه لباسم رو با دست راستش قفل کرد تا جایی که تو پنجه پام بایستم منو بالا کشید و جلو لباسم رو نزدیک بینیش اورد و همزمان لب زد:
× بوی سگ مرده میدی؛ برو یه دوش بگیر.
با ول کردن یهویی یقه ام چند قدم به عقب پرت شدم؛ اما تونستم تعادلمو حفظ کنم و زمین نیفتم.
+ لباس... ندارم
داشت لکنت کوفتیم دوباره برمیگشت. همه اش به خاطره این ادم لعنتی جلوروم بود. چی میشد اگه لااقل منو به حال خودم ول میکرد...

سمت نخت برگشت و بدون اینکه به محتوای داخل کوله اش نگاه دقیقی بندازه یک دست لباس بیرون اورد و جلو پام انداخت. از حرکتش ته دلم ریخت و حس اضافی بودن تو این اتاق بهم دست داد. اما سعی کردم به روی خودم نیارم. نمیخواستم ضعفی جلوروش نشون بدم.
× اینارو بپوش...
سرم رو به نسون تایید تکون دادم و با تردید رو زانوهام خم و شدم و سریع لباسارو از رو زمین جمع کردم.
همزمان که سمت حموم راهمو کج میدم و سرم رو پایین گرفتم و بوی خودم رو استشمام کردم.
تنها بویی که میدادم بوی وانیل سبکی بود که از استفاده تنها عطری اذیتم نمیکرد و روزانه ازش استفاده میکردم به مشامم رسید.
جوریکه فقط خودم صدام رو بشنوم لب زدم:
+ بوی بدی نمیدم که!
وارد حموم شدم. نگاه کوتاهی به فضای حموم انداختم.
___________________________________________

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now