Part8 نخ قرمز

638 149 45
                                    

نگاهمو بی حس به صورت مضطرب یونگی دادم. از ترس اون دستهای معلولش داشتن میلرزیدن. خنده هیستیریک کوتاهی کردم و سرمو نزدیک گوشش بردم.
× یکم بازی کنیم؟!

********************

(از زبان یونگی)

بازی کردن رو جوره دیگه ای به من یاد داده بودن. بازی با دوستام مثل یک قایم باشک ساده و لی لی...
اما حالا با حرف جونگکوک معنی دیگه ای از بازی کردن رو داشتم یاد میگرفتم!!!
× یکم بازی کنیم؟!
مطمئنم اونقدر صداش اروم بود که فقط من صداش رو بشنوم. تن صداش هیچ حسی از ملایمت و صمیمیت داخلش حس نمیشد؛ تنها چیزی که میتونستم از حالت صداش حس کنم تهدید و فکرای پلید اون ذات سیاهش بود.

اب دهنمو به زور قورت دادم و با چشم های لرزون به صورت جونگکوک خیره شدم. تنها چیزی که آرزو میکردم یکم شوخی و مسخره بازی از حرفاش بود؛ اما با دیدن صورت جدی و خالی از هر حس اضافی ای تمام انتظار و آرزوی مزخرفم دوده هوا شد.
خواستم ازش فاصله بگیرم و عقب گرد کنم؛ اما با کشیده شدن بازوی چپم توسط خودش بدتر از قبل بهش چسبیدم. تعادلم به خاطر این حجم اتفاقات و حمله عصبی ناشی از این رفتارات اخیر داشت بهم میریخت.

باز داشتم عین بچه نوپا میشدم که حتی نمیتونه رو پاش بایسته.
× قبوله مین یونگی؟!
نگاهمو از جلوی پام دوباره به قیافه بدذاتش دادم. کاری جز موافقت از دستم بر نمی اومد. میدونستم اگه خلاف انتظارش حرف بزنم ممکنه حتی تمام عقده های احمقانه اش رو روی جیمین تنها رفیقم خالی کنه...

خنده سطحی ای کردم‌ و با لبخندی که فیک بودن ازش میبارید رو به کابوس هرشبم لب زدم:
+ باشه
~ چی باشه هان؟
نگاهمو از جونگکوک به جیمینی که چند قدم غقبتر وایساده بود دادم. نگاهش از نگرانی و عصبانیت پر سده بود. تو این وند وقت تا حالا اونو به این سکل ندیده بودم.

اب دهنمو با زور بیشتری قورت دادم و همونجور که نگاهم بهش قفل بود لب زدم:
+ چیزی نیست...
~ به چی جواب مثبت دادی یونگی؟ چی باشه هان؟
با اومدن تهیونگ دقیقا روبه روش نگاهشو از من به تهیونگی که تو لباس بره اما ذات گرگ جلوه میکرد داد.
_ ایزی بوی؛ خودت میدونی که جونگکوک اونقدرم بد نیست.
~ منو داری دست میندازی ته؟
_ کامان سختش نکن شاید میخواد باهاش یکم چاق سلامتی کنه...!!!

نمیدونم چقدر طول کشید اما تهیونگ با اون زبون چرب و نرمش تونست جیمین رو راضی کنه؛ حتی کاری کرد عصبانیتش نسبت به جونگکوک تا حد زیادی بخوابه...
البته اون قیافه غلط اندازه فرشته گونه اش هم بی تاثییر برای این ماجرا نبود.

بعد از اروم گرفتن جیمین؛ سنگینی دستی رو روی کتف راستم و شونه ام حس کردم.
نگاهمو به منبع فشار دسته کسی که مقصرش بود دادم؛ باورم نمیشد جونگکوک بود؛ دقیقا دست چپشو دور کتف و شونه ام انداخته بود و بدن نسبتا بزرگشو رو بدن نامتعادل من تکیه داده بود.

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now