نگاهمو به معلمم دادم و کوتاه سرمو تکون دادم. اینبار نگاهمو به جونگکوکی که سره حاش با تمیخر و تحقییر عجیبی که تو نگاهش میبارید زل زدم.
+ من مین یونگی ام. من یک اوتیسمی هستم.معرفی کوتاهم کافی بود تا کل کلاس تو یک سکوت آزاردهنده غرق بشن. من همیشه عاشق سکوت بودم و حاضر بودم هرروز رو سکوت مطلق بگذرونم.
از شلوغی و سر و صدا واهمه داشتم...
انگار این سرو صدا میخواستن من رو داخل خودشون خفه کنن. اما حالا چی؟!!!
حالا این سکوت ناشناس جدیدی که به وجود اومده بود داشت خفه ام میکرد.مطمئنم اگر هر زمان دیگه ای بود بابت این اتفاق نادر ذوق میکردم. این سکوت داشت ترس عجیبی رو تو وجودم پخش میکرد. اما این سکوت با صحبت یهویی معلم که گوشه کلاس ایستاده بود شکست.
... خب مین یونگی میتونی بری ردیف سوم سمت چپ کناره هانگ اینچی بشینی.تعظیم کوتاهی به سمت معلم و اقای پارک کردم و راهمو سمت جایی که قرار بود تا اخرین سال بهم داده بشه کج کردم. در حال راه رفتن اصلا نگاهم به دور و برم نبود. نمیخواستم با هیچکدومشون چشم تو چشم بشم.
وقتی به سمت میزم رسیدم با دختر مو بلند مشکی به رنگ پر کلاغ مواجه شدم.
قیافه تو دل برو و دوستداشتنی ای داشت. لبخند کوتاهی رو لبم نشوندم و تعظیم کوتاهی سمتش کردم.نگاهش مثل چیزی که انتظار داشتم بود من رو غریبه میدونست. میتونستم لبخند زوریشو به راحتی تشخیص بدم.
• عام... میتونی گوشه بشینی یونگی؟
+ چی؟؟؟
• میخوام به تهیونگ نزدیک باشم رفیقمه.لحن حرف زدنشو اصلا دوست نداشتم اما برخلاف حسی که تو دلم به وجود اومده بود یک لبخند احمقانه زدم و جامو باهاش عوض کردم و گوشه نشستم.
مطمین بودم اوم گوشه جای اینچی بود و حالا به خاطره اون دوستی که اسمش تهیونگ بود جامو گرفته بود.
این گوشه رو دوست نداشتم.
حس کرختگی و تنهایی عجیبی بهم دست میداد.
___________________________________________جای کلاسی به رسم شکل؛ گفتم شاید نیازه بزارم
___________________________________________
YOU ARE READING
( تکمیل شده) ASD
Teen Fictionمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...