با نشستن دست کشیده اش رو پام آب دهنم رو کوتاه قورت دادم و ریتم پام تندتر شد.
× آروم باش بچهچطور میتونستم آروم باشم. دقیقا کنارم جا گرفته بود و غیر از من و اون داخل این اتوبوس لعنتی حضور نداشتیم.
× ازم میترسی؟
همزمان که سرم پایین بود لبخند متظاهری کردم و سعی کردم ریتم پام رو کم کنم لب زدم:
+ ترس؟ چرا؟ ن... نه بابا
× پس دستپاچه ای
این آدم چرا قشنگ من رو بلد بود!!!
اخم هام خود به خود تو هم رفت. خواستم حرف دیگه ای بزنم اما با صدای همهمه و اومدن جمعیتی که نشونه اومدن بقیه بچه ها داخل اتوبوسه نگاهمو بدون هیچ توجهی به حرف جونگکوک به سمت جمعیت دادم.
همه بچه ها یکی یکی سوار میشدن و یک جای صندلی رو اشغال میکردن. با رسیدن چهره آشنایی بالا سر من و جونگکوک نگاهمو با تمام حس موذب و ناشناخته ای بالا دادم و به اینچی که دقیقا با چهره طلبکارانه بالا سرمون ایستاده بود زل زدم.
___________________________________________تیپ و استایل اینچی در همون زمان
___________________________________________
کامل میتونستم نوع نگاهش رو بفهمم. اصلا خوشحال نبود اینجا نشستم...
• هی یونگی پاشو
+ ...
• کری؟ میخوام اینجا بشینم
× برو یه جای دیگه پیدا کن بشینی
• اوپااااا؛ من میخوام پیش تو بشینم.
با اومدن تهیونگ دقیقا پشت سرش نگاهشو از رو ما برداشت و به تهیونگ داد.
• تهی یه چیزی به اوپا بگو...
بدون اینکه به حرفش اهمیتی بده دستش رو تو دستش گرفت و به سمت آخر اتوبوس کشوند.
• یاااااا تهیونگ من میخوام پیش اوپام بشینم.
سرم رو تا حد زیادی برای دیدن اون دوتا به عقب کج کردم. شبیه دوتا زوج تو اتوبوس میمونن. شایدم توهم و ذهن باطل منه...با صدای بشکنی که چند مرتبه از گوش چپم شنیده میشد سریع سرمو برگردوندم و به جونگکوکی که مسببش بود زل زدم.
× منو نگاه کن!
+ هان...
سرش رو جلو آورد و دستش رو قایمکی رو لاله گوشم کشید. از کارش تا حد زیادی مور مورم شد. اما تو موقعیتی بودم که نمیتونستم نه عکس العملی نشون بدم و نه فرار کنم.
× آروم باش
+ من... آرومم که!
آروم نبودم. هیچ آرامشی حدااقل ن تو لین موقعیت مزخرف نداشتم.
همونجور که دست دیگه اش بالای رون پام به آرومی بالا پایین میکرد سرش رو نزدیکتر آورد و جوریکه فقط من بشنوم لب زد:
× آفرین پسر خوب
نفسم رو منقطع بیرون دادم و سعی کردم لرزش پام رو به صفر برسونم و در کمال تعجب اینکارو تونستم کنم.
شاید این لمس ناجورش که توسط انگشتهای کشیده اش رو قسمتی از ممنوعه بدنم در رفت و امد بود کاری کرده بود پاهام از حرکت بایسته...
YOU ARE READING
( تکمیل شده) ASD
Teen Fictionمن اوتیسم هستم... به جای تکرار روزهای کسل کننده پروانه هارو میشمارم؛ با رنگ ها ذوق میکنم و پریشون میشم؛ با من گلها مهربونن. من عادی نیستم. _____________________________________________________ مین یونگی پسر ۱۷ ساله ای که به اوتیسم مبتلائه. اون در...