Part25 مثل عروسک

648 136 25
                                    

درد نداشت اما دردناک بود. با بهت به یونگی روبه روم خیره شدم. اما اون هیچ نگاهی بهم ننداخت. فقط با همه ضعیف بودنش که تو تنش معلوم بود از رو زمین بلند شد و از سالن خارج شد.
فقط به دور شدنش خیره شدم. چرا دردناک بود؟!

*******************

(از زبان یونگی)

داشتن یه بهونه خوب برای ادامه زندگی چیزیه که همه دارنش و به دنبالشن. اما بعضی ها این بهونه رو پیدا نمیکنن. حتی نمیدونن بهونه خوب برای ادامه دادن مسیرشون چی میتونه باشه.
بقیه کلاس هارو شرکت نکردم و بدون در نظر گرفتن غیبتی که ممکنه روی نمره ام تاثییر مستقیم بزاره به خونه رفتم. نمیخواستم مادر و پدرم منو تو این وضعیت خیس ببینن برای همین یک راست به اتاقم پناه بردم.
طبق عادتم لبه تخت با همون لباس خیس نشستم و پاهام رو تکون دادم.
نیاز داشتم یکی آرومم کنه.
شاید نیاز داشتم جعبه موزیکالم رو گوش کنم...

با به یاد اوردن یک بهونه کوچیک برای حال خوبم از روی تختم بلند شدم و سمت میز تحریر کوچیک کنار تختم وند قدم گرفتم. نگاه تلخ اما با لبخند فیکم رو به حعبه موزیکالم دادم.
+ حالم خوب میشه؟
با دست لرزونم جعبه موزیکال رو برداشتم و چند مرتبه کوکش رو چرخوندم. نگاه گیرام رو به جعبه موزیکالم دادم که دره جعبه باز شده بود و داشت فرشته کوچولو
برام با رقصیدنش خودنمایی میکرد..
زیر لب با ملودی ضعیف جعبه موزیکال شروع به زمزمه کردن کردم.
+ هوم هوووم... هوووووم .هوم هوم...
با صدای تق تق پایی که معلوم بود مادرمه که به اتاقم نزدیک میشه سریع و بدون هیچ‌ فکر اضافی ای جعبه موزیکال رو روی میز انداختم و پشت در ایستادم.
با باز شدن در نفسمو حبس کردم و استرسمو کنترل کردم.
... یونگی که نیومده صدای چی بود؟

به احمق بازیم تو دلم لعنتی دادم و چشم هام رو محکم روی هم فشار دادم.
... چرا جعبه موزیکال داره میخونه؟
نگاهم رو به جعبه موزیکال دادم. حتی یادم رفته بود درش رو ببندم. با صدای زنگ تلفن از طبقه پایین و خارج شدن مادرم از چهارچوب در و رفتنش نفس راحتی کشیدم. از اون تلفن یهویی ممنون بودم که منو نجات داده بود.
از پشت در بیرون اومدم و اروم در رو بستم و روی تخت مثل قبل نشستم. نگاهم رو به جعبه موزیکال دادم که حالا آخر های کوک بودنش بود و دره جعبه کم کم داشت بسته میشد و فرشته رقصان رو ناپدید میکرد.
+ تو هم بهونه برای رقصیدن نداری درسته؟!

نمیدونم‌ چقدر روی تخت دراز کشیده بودم که خوابم برد.

***********************

(از زبان جونگکوک)

کلاس های بعدی بدون حضور یونگی بود. بود و نبودش تاثییری تو فضای کلاس ایجاد نمیکرد.
به خاطره لباس خیسی که تنم داشتم مجبور شدم لباس ورزشیمو به جای یونیفرمم بپوشم و تو کلاس حاضرشم.
جیمین ازم سراغشو میگرفت اما من هم خبری ازش نداشتم. چی میتونستم بگم...
بگم که به خاطره انداختنش تو اون استخر لعنتی از مدرسه فرار کرده؟!
بهتره بگم از من فرار کرده...

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now