Part47 بوسه غیرمستقیم

361 100 26
                                    

دلم جعبه موزیکالم رو میخواست. دلم لالایی مامانم رو میخواستم. محکم دستم رو روی گوشم گذاشتم و لرزش پاهام بیش از حد بود...
بیش از حد...
مثل لرزش قلبم برای اون!

پاهام رو با ریتم زیاد رو‌ کف زمین کوبیدم هربار محکمتر. گام ریتمم رو بالا بردم تا صدای مفشم بتونه این قطار لعنتی رو از گوشم خارج کنه.
+ ب... بسه... بس کن
دستی رو زانوهای پام‌ نشست مانع حرکت پاهام شد. نمیتونستم چشمهامو باز کنم. باز یه لمس دیگه...
نمیخواستمش...
× یونگی چشماتو باز کن.
صدای جونگکوک بود؟؟؟
نه اون نیست! اون نمیتونه باشه!!!
بیشتر از قبل گوشهام رو گرفتم. صدا زیادی مبهم بود.
با کشیده ای که به گوشم وارد شد ناگهان چشمهام رو باز کردم. اشک جلوی دیدم رو تار کرده بود اما به وضوح چهره اون رو میتونستم حدس بزنم.
+ جونگکوک
× چت شده هوم؟
همزمان با حرفش دستش رو روی گونه ام گذاشت. جای سیلی ای که چند ثانیه پیش بهم زده بود اروم نوازش کرد.
× چت شده گفتم؟
+ ن ... نمیدونم
× بیا بغلم
با باز کردن دستهاش بدون اینکه تردید کنم خودم رو تو بغلش انداختم. انقدر کارم یهویی بود‌که هردومون روی زمین افتادیم اما همچنان منو تو بغلش گرفته بود و به کثیفی ای که از نشستن روی اینجا براش پیش اومده بود اعتنا نمیکرد.

دست راستش رو روی موهای موجدارم کشید و روی کبودی کردنم رو کوتاه بوسید.
× چیزی نیست توله من اینجام
سفت تر از قبل بغلش کردم. دیگه خبری از لرزش زانوهام نبود. اون قطار لعنتی داشت دور و دور تر میشد. انگار داشتن پروانه ها تو قلبم پرواز میکردن. حس قلقلک تو قلبم داشتم. این حس رو دوست داشتم. مثل حس اولین بستنی ای که تو بچگی خورده بودم شیرین بود.
بوسه دیگه ای روی گونه ام زد و اروم و با حصله کمرم رو با دست کشیده اش ماساژ داد.
نمیدونم چقدر گذشت اما باوارد شدن شخص دیگه ای تو دسشویی سریع از بغلش بیرون اومدم.
° هنوز اینجایین؟
× هوم...
° چرا رو زمین نشستین؟ کثیفه
× داستانش مفصله!
انقدر آروم از سوالات میگذشت قشنگ بود. جونگکوک بعد بلند شدنش بازومو بدون اینکه اجازه یا درخواستی کنه کشوند و کاری کرد تا از رو زمین بلندشم.
° بیاین بیرون منتظریم!!!
انتظار داشتم دست جونگکوک رو بکشه و باخودش ببره. اما زیاد از حد عاقل بود. انگار چند سالی بزرگتر از سنش میفهمید. نمیشد کسی مجذوب این دختر نشه.

جونگکوک جلوتر از من حرکت کرد و خواست از سرویس بهداشتی بیرون بره. سریع لبه پیراهنش رو گرفتم و کاری کردم وایسه. نباید بیشتر از این مزاحمش میشدم. با بودنم تو جمعشون فقط ازارشون میدادم.
اومدنم به این اردو اشتباه محض بود.
+ من برمیگردم هتل
× اهان؟
+ میخوام که برگردم
× هرکاری دوست داری بکن!
حیرت زده به پشت سر جونگکوک بدون اینکه سمتم برگرده زل زدم. دستم شل شد و پایین قرار گرفت. متوجه رفتنش از اونحا نشدم فقط با بسته شدن در از نبودنش خبردار شدم. چرا ناراحت شدم؟؟؟
مگه همینو نمیخواستم؟
چه مرگت شده یونگی؟ میخوای طمع کنی؟
کافیت نیست پسر؟؟؟
سمت روشویی رفتم و چند مشت اب به صورتم پاشیدم. باید قرمزی چشمهام رو کم میکردم و موفق هم شدم. با بیرون اومدنم با جیمین رو در رو شدم.
~ جونگکوک گفت میخوای برگردی هتل
+ آره جمعیت یکم اذیتم میکنه
~ چیزی که هنوز نخوردی بعدش برو
خواست دستش رو روی بازوم بکشه که به خاطرش یکم خودم رو عقب کشیدم. نباید باز حالم بد بشه...
+ باشه

با جیمین روی صندلی ای که بقیه جمعشون جمع بود نشستیم.
• چی میخوری اوپا؟
همه سکوت کرده بودن. سرم رو از منو کافه بالا گرفتم. اینچی نگاهش سمت من بود. با انگشت اشاره رو قفسه سینه ام اشاره دادم.
+ با منی؟
• اهوم؛ اوپا چیزی نمیخوری؟
_ از کی شده اوپا هان؟
• به تو چه ایش
سریع از رو صندلی بلند شد و با قدم های ریز و دخترونه اش سمتم اومد و کنارم نشست. خواست بهم بچسبه که یکم خودمو کنار کشیدم.

نمیخواستم ناراحتش کنم اما حالت صورتش ناراحت بود.
_ نگاه کن یونگی این بچه از تو خوشش اومده؟
× کی از این خوشش میاد!!!
صدای جونگکوک زیاد سرد بود. اما خرفش از اون صداش سردتر و بدتر بود. اره کی از من خوشش میاد.
• اوپا نگفتی چی میخوری؟
از منوی کافه فقط یه چیزی چشمم رو گرفت. قهوه ‌... قیمتشم زیاد نبود که بخوام بعدا جبران بیشتری کنم.
+ قهوه میخوام
• چه انتخاب ساده ای اوپا
نگاهم رو بالا بردم با دیدن قیافه جونگکوک هنگ کردم.
میتونستم حرص و عصبانیت رو تو نگاهش ببینم. دلیل کوفتیش چی بود؟!
با دیدن چهره اش خودبخود سرفه ام گرفت.
جیمین که اون طرفم نشسته بود با نگرانی چند مرتبه پشت کمرم زد.
~ خوبی؟
+ آ...اره
نگاهمو از جونگکوک گرفتم. سعی کردم چشمم به چشمش نیوفته تا تهدید حسابش نکنم.

طولی نکشید که سفارشامون اماده شد. قهوه رو یک مرتبه سر کشیدم. چقدر تلخ بود. نمیدونم اینچی چی تو صورتم دید که خندیدن ریزش شروع شد.
• تلخ دوست نداری؟
+ زیادی تلخ بود
نوشیدنی خودش رو جلوم گرفت و لب زد:
• یکم بخور مزه اش خوبه.
سرمو کوتاه به نشونه باشه تکون دادم و یه جرعه کوچیک ازش خوردم. راست میگفت کمک کرد مزه تلخی از دهنم محو بشه.
• اوپا
+ بله؟
• ما الان بوسه غیر مستقیم داشتیم!

با حرفش نکاه متحیرم بهش دوخته شد و سرفه های تهیونگ که داشت نوشیدنیش رو میخورد جو رو بهم ریخت.
+ هان؟
• قبلش من خورده بودم واسه اون میگم جدی نگیر!
× اینچی
با صدای جونگکوک جو بازم ساکت شد.
نگاهم به سمت پاهاش کشیده شد. دست به سینه نشسته بود و ریتم پای چپش بیش از حد بود. این حالت رو تو کتاب احساسات خونده بود. کلافگی؟؟؟
شاید عصبانیت؟؟؟
با هر انالیز تو مغزم اخمم از سوال بوجود اومد بیشتر میشد.
× اگه میخوایش ازش لب بگیر!
_ اوهههههههه
~ اصلا بامزه نیست حرفت جونگکوک
• چرا ناراحت شدی اوپا
× به نظرت ناراحتم؟
همه سکوت رو باز هم به حرف زدن دوباره ترجیح دادن.
× کوفت کنین سریع برگردیم یالا.
توی سکوت همه شروع به خوردن سفارششون کردن. اما نگاه جونگکوک بدون اینکه به سفارشش لب نزنه به من بود.

این نگاهش فرقی با نگاهی که تو استخر مدرسه بودیم نداشت. اب دهنم رو از ترس و هیجان ناشی ای که به سراغم اومده بود قورت دادم و با انگشتام بازی کردم.
نمیخوام از اینجا برم!!!
___________________________________________

بچه ها پارت بارونتون کردم.😂🐾❤️
لذت ببرین.☺️🙂
خیلی دوستون دارمااااا‌.🫠
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now