Part55 مرداب

399 101 38
                                    

گوشه تیشرتش رو از ذوق تو دستم گرفتم و با خوشحالی به حرف اومدم:
+ مرسی جیمین
خوشحالیم به ثانیه نکشید که با اومدن جونگکوک بین من و جیمین بهم خورد.

نگاهم رو بین هردوشون تو رفت و امد بود. جیمین همون قیافه مهربون و امنش رو داشت اما جونگکوک...
انگار داشت از عصبانیت منفجر میشد. چه اسمی میشد رو این حسش بزارم؟!
این آدم حسودیش شده بود؟؟؟
دستم رو با تردید سمت دست های جونگکوک بردم و بین دستم گره کردم. با لمس دستهاش نگاهشو از جیمین گرفت و سمت من کج کرد.
+ قرار نبود بریم دریا؟
عصبانیت و گره ابروهاش جاش رو به لبخند و چشمهای براقش داد.
× آره بریم
• هوراااا دریا
با جیغ زدن اینچی تهیونگ انگشتهای اشاره اش رو تو گوشاش فرو کرد.
_ ای بابا کم جیغ بزن جیغ جیغو
• یاااا بی ذوق نباش.
به اتفاق بچه ها سمت دریایی که اون طرف جاده؛ روبه روی هتل قرار داشت رفتیم. هوا اونقدر خوب بود که انگار برای دریا اومدن امروزمون ساخته شده بود.
هیچوقت از نزدیک دریا رو‌ ندیده بودم...
احازه اش رو نداشتم. صدای موج دریا و مرغ های دریایی بیش از حد برام گوشنواز بود. همیشه فکر میکردم این موقعیت منو برنجونه؛ اما بلعکس مثل جعبه موزیکال منو اروم میکنه. روی ماسه های نسبتا گرم کنار دریا نشستم و به تهیونگ و اینچی و جیمینی که داشتن داخل اب بازی میکردن زل زدم. با نشستن جونگکوک کنارم نگاهمو از اون سه تا بهش دادم.
× دوسش داری؟
+ آ... آره
× حتی بیشتر از من؟
سریع سرم رو بالا آوردم و با سر تکون دادن تکذیبش کردم. از حرکتم جا خورد و تکخنده کوتاهی برای عکس العملم کرد. نمیتونستم چشم از این پسر بردارم زیاد از حد دلنشین بود. حالا که این دوست داشتن دو طرفه بود چیز دیگه ای نمیخواستم.
__________________________________________

__________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ویو و منظره دریایی که اونها میدیدن

___________________________________________

با نشستن دست جونگکوک رو دست راستم نگاهم رو به دستش دادم. نوازش وار دستم رو اسیر خودش کرده بود. جوریکه همینکار با قلبم کرده بود ارتباط مستقیم داشت. لبخند خنده داری به خاطره اوتیسمم رو لبم نشست. نگاهمو به جونگکوک دادم و گونه اش رو محکم بوسیدم. با دیدن قیافه متعجبش دوباره اینکارو تکرار کردم.
× چه شیطون شدی!
با یه هل کوچیک من رو رو ماسه ها انداخت و روم خیمه زد. از حرکتش ریز خندیدم و خواستم از زیر دستش در برم. اما با دستهاش دو طرف بدنم منو کامل قفل کرد و این اجازه رو بهم نداد. همونجور که از شیطونی میخندیدم لب زدم:
+ بزار (ریزخنده) برم
× اسم رمز؟
+ نمیدونم (ریزخنده)...
× که نمیدونی هان؟
دستش رو سمت پهلوم کشید و شروع به قلقلک دادنم کرد
باز هم از خنده دور خودم چرخیدم و دستم رو رو پهلوهام پین کردم تا از قلقلک بیشتر در امان باشم.
× هنوزم نمیدونی؟
+ چ...(خنده) میدونممم.
× بگو
+ کوکی (خنده)

سریع دستش رو از رو پهلوهام پایین اورد و صورتش رو نزدیک صورتم آورد. شروع به بوسیدنم کرد. زبونش رو آروم با زبونم بازی داد و ماری کرد بدنم به حالت ارومی قرار بگیره و حسی تو بدنم نباشه و تمام حس هام تو قلب و لبم جمع بشه. نفسم رو اروم از بین لبهام خارج کردم و نفس های گرم جونگکوک رو بلعیدم. داشتم کم کم بوسیدن رو یاد میگرفتم. اینکه اولین بوسه ام ناخواسته و حال خواستنی بود عجیب قشنگ بود!!!
دستم رو دور گردنش حلقه کردم و بوسیدنم رو بیشتر کردم. اونقدر غرق بوسیدن لبهای شیرینش بودم مه اومدن فرد دیکه ای رو در کنارمون متوجه نشدم.
° فکر کنم بچه ها گشنشونه!
همین صدا مافی بود تا جونگکوک سریع از روم بلند بشه و کنار بشینه. لبهای متورمم از قرمزی مکیدن های پی در پی جونگکوک کاری کرد تا حلوی لبهام رو برای دیده نشدن بگیرم.
× خوب میگی چیکار کنیم
° اگه میشه از اون هایپر یکم اسنک بگیر!
× من؟!
تای ابروشو بالا انداخت و طلبکار به سوهی زل زد. انگار که این کارا رو تاحالا نکرده بود...
با اومدن تهیونگ و نفس نفس زدنش نگاهامون سمتش برگشت.
_ عای گشنمهههه
× برو یه چی بخر
_ تو هم بیا کوکییییی
× اینطور صدام نکن دیگه
_ اهوع دیگه چی؟
با کشیدن بازوی جونگکوک ماری کرد تا از زمین بلند شه.
_ بیا بریم یه چی بخریم دیه...
نگاهش رو بمن داد و با تردید لب زد:
× تنهایی مشکلی نداری؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم و لب زدم:
+ نه نگران نباش
همین حرفم مافی بود تا دلگرمی بگیره و با خیال راحت با تهیونگ ازم دور و دورتر بشه...

با رفتنشون فقط اینچی و جیمین موندن که داشتن هنوز با بازیشون ادامه میدادن و سوهی ای که کنارم نشسته بود...
اینکه کنار این ادم نشسته بودم حس خوبی نداشتم. هیو حس خوبی نمیتونستم ازش بگیرم.
° یونگی
نگاهمو با استرس بهش دادم.
+ ب... بله
° جونگکوک رو دوست داری؟
+ معلومه که...
° با فکر جوابمو بده!
اب دهنم رو بلعیدم و دوباره به حرف اومدم:
+ آره
° ولی من عاشقشم!!!
با حرفش حس دوباره سنگینی تو دلم منتقل شد. درست بود جونگکوک منو میخواست اما کسی دیگه ای جونگکوک رو میخواست برام عذاب آور بود...
+ م... میدونم
° تو میدونی جونگکوک از چه خانواده ایه درسته؟
همه حرفاش به من بود اما نگاهش سمت بچه ها زوم بود. جوری بود که انگار از دیدن قیافه ام فراریه!!!
+ آ... آره
° میدونی اینده اش قراره خیلی درخشان باشه؟
+ آ...
° اما وجود تو اونو به مرداب میکشونه
با بهت بهش خیره موندم. حتی نمیدونستم دربرابر حرفش چی بگم. من اونو تو مرداب میکشونم؟؟؟
یادمه یه قصه تو بچگی خوندم درباره یه مرداب بی رحم بود.
اسبی از طرفی میگذشت و مرداب از مهربونی ناخواسته اون‌ رو داخلش بلعید. نمیدونست با یک بغل کوچیکش اون اسب رو میکشه...

نگاهم رو از سوهی‌گرفتم و به دست های لرزونم دادم. دست هام به خودی خود مثل یک ادم پیره درمونده میلرزیدن...
سوهی راست میگفت. من جونگکوک رو به مرداب میکشونم. فرقی نداره چجوری. شاید الان خوشحال باشه اما دو روز دیگه چی؟
مطمئنم آیندشو ازش میگیرم؛ چرا انقدر کوته فکرم!!!
° میخوای موفق بشه یا نه؟
+ ...
° پس از زندگیش برو بیرون!!!
__________________________________________

این هم پارت جدید و غیر قابل پیش بینی.😅❤️🐾
امیدوارم فحشم ندین.😩😩😩
دوستون داااارم.😘
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now