Part27 !کتاب

647 126 63
                                    

حالت صورتش بامزه تر شده بود. چرا میخوام همیشه ببینمش؟؟؟
چرا حالا نگرانش بودم. این ناقص برای منه...
این چهره رو میخوام همیشه ببینم.

حدود نیم ساعتی از وقتی که تو اتاقش بودم گذشته بود. شرایطش اصلا تغییر نکرده بود. تو این فاصله زمانی اصلا نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم.
میترسیدم...
میترسیدم یه بلای بیشتری سرش بیاد. میترسیدم تبش بالاتر بره. برای این آدمی که تا چند هفته پیش زنده و مرده اش برام فرقی نمیکرد حس ترس داشتم.
دستمو برای چندمین بار روی پیشونیش کشیدم. تبش به نسبت یه ساعت پیش پایین اومده بود. دستمو همونجور که روی پیشونیش بود آروم به سمت موهای نمدترش حرکت دادم و شرچع له نوازش موهاش کردم.
+ هو...هوپی
برای چندمین باره تو این فاصله ای که اینجام داره با خودش هذیون میگه. فقط هم یا مادرش رو صدا میکنه یا اسم کسی که اصلا تابحال به گوشم آشنا نیست رو میگه...
شاید اسم یه توله سگی چیزی باشه که قبلا داشته.

سرم رو نزدیک صورتش بردم و لبم رو روی لبهاش تاچ کردم. مک کوتاهی از لب پایینش گرفتم و صورتم رو ازش فاصله دادم.
× یونگی کوچولوم
از اینکه اینطور صداش میکردم نتخواسته لبخند محوی گوشه لبم شکل گرفت. انگشت اشاره امو روی لب خیسش که به خاطر تاچ لبهام برای چند ثانیه پیش به این وضع دراومده بود کشیدم.
× یونگی من!
اینکه حالا اونو فقط متعلق به خودم میدونستم یه معنی رو میرسوند. این توله ناقص بیش از اندازه داره برام باارزش میشه. شاید یه توله ای که هیچوقت نمیتونم چشم ازش بردارم...
نفسم رو کلافه بیرون دادم و بعد از عوض کردن حوله خیس روی پیشونیش از روی لبه ی تخت بلند شدم و نگاهمو به دور و اطراف اتاقش دقیق کردم.

هیچوقت فکر نمیکردم کارم به اینجا برسه. نگاهم رو روی قاب عکسای کوچیکی که روی میز تحریرش بود دادم. یه عکس از پدر و مادرش و دوتا پسر بچه داخل عکس. از قیافه پدر و مادرش میخوره عکس مال خیلی وقت پیشه. پس این دونفر هم حتما یونگی و داداششن؟!
اگه اینطوریه پس اون یکی برادره کجاست؟...
تو این اوضاعی که یونگی با این شرایط داره دست و پنجه نرم میکنه حتی سایه برادرشم این اطراف ندیدم.
× چه خانواده مزخرفی!
چشم غره ای به قاب عکس کوچیک روی میز انداختم و نگاهمو به جعبه کوچیک کنار اون قاب عکس کج کردم.
شبیه یه جعبه جواهر بود اما یکم متفاوت تر...

تای ابروی چپم رو بالا بردم و جعبه رو بین دستم گرفتم.
× چه سبکه...
با دیدن یه اهرم کوچیک شبیه کلید کناره جعبه متوجه شدم این جعبه موزیکاله...
× حتی این چیزا برای دخترام قفله؛ چه کسشر!
نیشخند سطحی ای به جعبه موزیکال تو دستم انداختم و اهرم کوچیک رو چند مرتبه چرخوندم.
چرخوندن اهرم با باز شدن دره جعبه یکی شد.
صدای موزیکش تا حد زیادی رومخم بود. بیش از اندازه!!! کی دیگه به به این موسیقیای قرون وسطایی گوش میده. اجازه تموم شدن موسیقی جعبه رو ندادم و سریع درش رو بستم.

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now