Part 10 قوزپشت ناتردام

608 154 44
                                    

با کوبیده شدن در متوجه رفتنش شدم. رفتنش کاری کرد تا با صدای بلند گریه کنم. ازادانه...
اشکهایی که نیازش داشتم تا بتونم نقاب تازه ای از زندگی رو روی صورتم بزاره. نقابی از جنس خوشحالی!

*********************

(از زبان جونگکوک)

به شدت در رو پشت سرم کوبیدم و قدم های بلندم رو سمت راه پله عریض مدرسه برداشتم.
دوباره قیافه لعنتیش تو ذهنم مرور شد. مثل فیلمی که هربار رو حالت تکرار پلی میشه اما بیننده هربار از دیدنش متعجبتره. اون زبون بیرون افتاده اش و چشم های سیاه رفته اش؛ هورنی بودنش عجیب خواستنی بود. اون لعنتی برای داشتن اون رفتار و چهره زیادی خوش‌شانس بود...
اون بدن ناقصش منو یاد قوزپشت ناتردام میندازه!!!

اون تنها لایق اینه تو کلیسای فرسوده تنها زندگی کنه و خودش از دیگران دور نگه داره؛ خواستنی برای ناقصی مثل اون زیادتر از لطف به حساب میومد.
حتی نمیتونستم اون رو کنار خودم ببینم چه برسه اون رو خواستنی بدونم....

چرا باید اون رو خواستنی صدا بزنم اون حتی لایق به زیر اومدنمم نیست؛ زیر لب لعنتی گفتم و از پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم.
با دیدن چهره ی اشنای تهیونگ و جیمین که با فاصله نه چندان زیادی داشتن اینطرف میومدن نیشخند همیشکیم رو روی لبم اشکار کردم و بهشون نزدیک شدم.
× بوفه شلوغ بود؟
_ اره عین همیشه؛ اما تا منو دیدن سال پایینا کنار رفتن.
مطمئن بودم به خاطره قلدری درخشانی که برای سال پاییناش انجام میده همه با دیدنش میدون رو ترک کردن.
~ یونگی رو نمیبینم با خودت؛ کجاست؟!

باز اسم اون حرومزاده؟؟؟
زیاد از حد بهش ارزش میده؛ اگه جیمین استریت نبود شک میکردم به اینکه اون رو به چشم جاست فرند نگاه کرده باشه.
دندون هام رو برای نشون ندادن احساسات بوجود اومده درونم رو هم فشردم و بعد از چند ثانیه لب زدم:
× اون دوست عزیزت؟
~ کجاست جونگکوک؟
× کجا میخواد باشه تو کلاسه حتما

به خاطره قد نسبتا کوتاهی که در برابرم داشت؛ همزمان با فرو بردن دوتا دستام تو جیب شلوارم یکم جلوش خم شدن و همونجور که باهاش چشم تو چشم بودم لب زدم:
× نکنه دوست پسرته؟
~ مزخرف نگو
× این همه نگرانی اونم تو شناخت کمی که ازش داری عجیبه...
نگاهمو از روی جیمین به تهیونگ دادم و دوباره به حرف اومدم:
× مگه نه ته؟!

همزمان با خوردن ساندویچ سردی که تو دستش بود با همون دهن پر شروع به حرف زدن کرد:
_ معلومه؛ یکم مشکوک شدیا جیمین!!!
با تموم شدن حرف تهیونگ باهاش زدم زیر خنده و سریع به حالت قبل تغییر مود دادم.
× نگفتی جیمین؛ دوست پسرته؟
دست راستشو که خالی از هر چیزی بود رو قفسه سینه گذاشت و با هل دادن عمیقش کاری کرد یکم به عقب پرت بشم.
~ فکر کن اره مشکلیه؟!

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now