Part3 معرفی

684 165 24
                                    

بغضم گرفته بود. نه برای جای دوچرخه؛ برای نادیده گرفتنم...
اینکه ادما انقدر بی رحمن که دل یکی رو میرنجونن منو میترسونه. از این آدما بیزارم.

به خاطر اون پسره نتونستم جای خوبی برای دوچرخه ام پیدا کنم. مجبورا دوچرخمو‌ به یک درخت قدیمی بیرون از محوطه مدرسه بستم.
تنها شانسی که اوردم این بود که قفل بلندشو همراه خودم آورده بودم...

کوله امو رو دوتا دوشمو انداختم و بندهاشو تو‌ گره ی دستم سفت گرفتم.
راهمو سمت پیدا کردن دفتر اساتید پیش بردم. اینکه از کنار هر کسی رد میشدم با تعجب به رفتار و راه رفتنم نگاه میکرد یکم برام آزاردهنده بود.
بعضیاشون حتی با تمسخر بهم میخندیدن و با انگشت منو نشون میدادن...
__________________________________________

__________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فضای داخلی و راهروی ورودی مدرسه

___________________________________________

با پیدا کردن دفتر اساتید برای چند دقیقه ای پشت در وایسادم و با تقه ی کوتاهی وارد دفتر شدم.
با وارد شدنم یه مرد دقیقا جلو‌روم سبز شد.
به خاطره شکم بزرگ و قد نسبتا کوتاهش ناخواسته نگاهم به قد و هیکلش زوم شد.
نمیدونم چقدر خیره به شکم بزرگش بودم که با یک سرفه ساختگی خواست توجهمو بهش بدم.
... اینجا چی میخوای پسر جون؛ برو سره کلاست...

دست راستمو برای اینکه کلمات رو تو سرم بچینم تا بالای صورتم بالا بردم و چند بار پست هم تکونش دادم و با بریده بریده به حرف اومدم:
+ من... مین... مین یونگی هستم.

انگار همین معرفب کوتاهم کافی بود تا تون مرد شکم گنده منو بشناسه و متوجه بشه برای چی اینجام.
... اوه پس همون پسره اوتیسمی ای...

اوتیسمی!!!
پسره ی اوتیسمی؛ اره همونم. همونم که باعث میشه منو راحت اینجوری صدا بزنی؛ همونم که باعث میشه نگاهتون بهم تغییر کنه.
اب دهنمو به زور بلعیدم و نگاهمو به همون مرد شکم گنده دادم. دستمو به خاطره تیکه ناخواسته چند بار تکون دادم؛ اما تونستم با دست دیگه ام با گرفتنش مهارش کنم.
+ بله اقا خودمم...

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now