45

974 162 24
                                    

-توی عوضی گشتی یکی رو پیدا کردی که حتی شیطان دلش نمیاد اذیتش کنه. اینو بخاطر اون زدم. چرا نگفته بودی مریضه؟

رهام فریاد زد.
-تو اصلا عقل نداری. با من مشکل داری بیا.. من اینجام. چرا سراغ آبان رفتی هان؟ منِ لعنتی همینجام. میخوای بکشی بکش. میخوای شکنجه کنی. من اعتراضی ندارم. چرا آبان؟ صد بار مگه نگفتم کاری بهش نداشته باش؟ چرا رفتی سراغش؟

-چون دوستش داری.

رهام به در پشت سر رها مشتش رو کوبید ولی هیچ نشونه ترسی توی صورت خواهرش ظاهر نشد.

رها نیشخندی به حال برادرش زد و به حرفش ادامه داد.

-دیدی چه دردی داره؟ بیان ببرنش نفهمی چه بلایی سرش میاد. نتونی ببینیش. اوه اینقدر بزرگ کردن نداره که. من بدترش رو هم دیدم. فکر کن اونی که همه ی زندگیت بوده رو یه روزی ببرن یه طناب بندازن دور گردنش و دو دقیقه بعد تبدیل شده به جنازه. خیلی خوش شانسی که توی کفن ندیدیش. برو خدا رو شکر کن الان به جای اینکه زیر یه مشت خاک باشه کنار خانوادشه. من تجربه دارم. باور کن بغل کردن سنگ قبر خیلی سخته.

-کی رو با کی مقایسه میکنی. اون آدم مجرم بود. قاتل بود. هر خلافی که ممکنه رو انجام داده بود ولی گناه آبان چی بود؟ حتی به یه مورچه هم آزار نرسونده؟

-اون گناه کار نبود. تو بودی.. همیشه بی‌گناه ها تقاص کار گناه کارا رو میدن.

-دردت منم. تا من نَمیرم هم جیگرت خنک نمیشه باشه. همین الان تمومش میکنم.

رهام به اطرافش نگاه کرد و چشمش به گلدون روی میز افتاد. با سرعت به سمت گلدون رفت و اونو برداشت و به دیوار کوبید. صدای شکسته شدن گلدون توی سالن پیچید و باعث شد پدرش به سمتش بیاد.

رهام خم شد و تیکه‌ی بزرگ شیشه رو توی دستش گرفت و به سمت گردنش برد. قصد تهدید نداشت. حتی نمیخواست ترس به دل خواهرش بندازه. فقط میخواست دلیلی برای آسیب رسیدن به آبان باقی نمونه.

پدرش دستش رو توی هوا گرفت و فریاد زد.

-چه غلطی میکنی؟

رهام شیشه رو محکم تر توی دستش فشار داد و بیشتر به سمت گردنش برد.

-ولم کن.

شیشه کف دستش رو برید و قطره های خون آروم آروم از پوستش پایین اومد و به دور مچش رسید. رها جلو رفت و به پدرشون کمک کرد و شیشه رو از دست رهام جدا کرد و با بغض فریاد زد.

-بسه. من که دیگه کاریش ندارم.. میخوای بیشتر عذابم بدی؟ فکر میکنی با مردنت همه چیز تموم میشه؟

رهام کلافه تر جواب داد.

-پس چی؟ چی میخوای از جونم؟

-نمیدونم...

سکوت سنگینی توی خونه حکم فرما شد. مادرشون با صبوری جلو اومد و اول دست رهام رو با پارچه تمیز پوشوند و مجبورش کرد روی مبل بشینه و بعد سمت دخترش رفت و بازوش رو گرفت و به سمت دیگه مبل برد.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now