10

1.6K 287 91
                                    

وقتی به خونه رسیدن بوی سیب زمینی سرخ کرده همه جا پخش شده بود. آبان لبخند بزرگی زد و مستقیم سمت آشپزخونه رفت.

به بشقابی که روی گاز پر از سیب زمینی رها شده بود خیره شد و دوتا ازش برداشت و خورد. آه آرومی گفت و چندتا دیگه هم خورد. دست پوریان از جلوی چشمش رد شد و مشت بزرگی سیب زمینی سرخ کرده دزدید.

فرهاد کنار یخچال ایستاده بود و به جفتشون نگاه میکرد و آروم میخندید.

ایده ی قایم کردن یه دیس سیب زمینی توی فر ایده خوبی بوده چون هیچ چیز از اون بشقاب باقی نمی‌مونه.

پوریان از کنار فرهاد رد شد و سس کچاپ رو از یخچال برداشت و پیش آبان برگشت. دو نفری تمام بشقاب رو تموم کردن و وقتی فقط چهارتا دونه باقی مونده بود آبان به حرف اومد.

-پس بقیه چی؟

پوریان سه تا از سیب زمینی ها مونده رو خورد و آخریش رو توی دهن آبان گذاشت و با دهن پر حرف زد.

-ولشون کن.. چسبید لامصب.. خیلی خوش مزه بود.

صدای قهقهه فرهاد بلند شد و آبان با لب و لوچه سسی برگشت و باهاش چشم تو چشم شد. فرهاد جلو اومد و سس کنار لبش رو پاک کرد و حرف زد.

-سلام .. دانشگاه خوب بود؟

-سلام.. اوهوم.. خوب بود.

پوریان: هوی فرهاد خان دیگه تحویل نمیگیری؟ رفیق جدید پیدا کردی دیگه.. باشه. باشه من اصلا میرم یه گوشه بمیرم برای خودم.

فرهاد چند ضربه به شونه پوریان زد.
-پسر قشنگم.. عمو فرهاد یاد تو هم هست. تو روزت چه جوری بود؟

-ریده.. یعنی ریده هاااااا

-خبر مستی دیشبتون به گوشم رسید. چرا برگشتی خونه. مگه رهام نگفته بود مستین همونجا بمونین.

-آم.. فرهاد؟! رهام. تنها.

بعد با چشم به آبان اشاره کرد و فرهاد ابرو هاش رو بالا فرستاد دستش رو روی کتف پوریان گذاشت و فشار داد.

-دمت گرم.

آبان کمی اخم کرد رو به پوریان حرف زد.

-تو معتادی؟

-چی؟ کدوم کره خری چنین چیزی گفته؟ نازی دهن لق گفت نه؟ آخ که یه روز این عجوزه رو...

-پس اون چی بود با کتاب گرفتی؟

-فلش بود ... فلش.. پورن گرفتم.. معتاد!.. همین مونده معتاد بشم دیگه رکورد میزنم. سیگار و قلیون و عرق سگی یه مواد بیاد روش دیگه به فنا میرم.

صدای علی از پذیرایی به گوششون رسید.
-خاک تو سرت خب برو دانلود کن. کسخل دادی فلش پر کنه!

-آخه ندیدی که.. مثلش رو تو نت پیدا نمیکنی.

پوریان سمت پذیرایی رفت و با علی شروع کرد به حرف زدن . فرهاد به قیافه آبان خیره شد که صورتش رو جمع کرده بود و به جایی که قبلا پوریان وایساده بود نگاه میکرد.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now