49

1.1K 175 12
                                    

آبان با شک و ترید به نازنین زنگ زد و منتظر موند.  بعد از بوق سوم گوشی رو برداشت.

-آبانی.. دلم برات تنگ شده بود چه خوب شد که زنگ زدی. چطوری چی کار میکنی چه خبرا؟

-سلام.

-آخ ببخشید سلام. خوبی؟

-خوبم. همه چیز خوبه ببخ....

نازنین پرید وسط حرفش

-از اون پسر بیشعوره که هم خونه ایت بود چه خبر؟؟

-خب اون.. جسمی خوبه روحی نه..

-خودشه همینه.. کونش بسوزه فکر میکنه من رل زدم بزار بسوزه دلم خنک شد.

-پوریان پسر بدی نیست.. بگذریم راستش ازت شماره یکی از مسئول های خوابگاه رو میخوام کمکم میکنی؟

-آره کدومشون؟

-خب اسمش.. دقیق یادم نیست فکر کنم حدودی. آم حیدری.. نه امینی بود. آره امینی بود.

-امینی جایگزینشه. شماره اصلی رو بهت میدم میشناسمشون کارای خوابگاه پسرای خودمون رو من اوکی کردم‌.

-میشه شماره جفتشون رو بهم بدی.

-کاری داری من برات انجام میدم. یه جوری رازیشون میکنم که دهنت باز بمونه ها.. قشنگ میگیرمشون به حرف به خودشون میان میبینن دو سه نفر رو توی یه اتاق اضافه جا دادن.

-مرسی خودم باید حرف بزنم.

-هر جور راحتی. برات اس میکنم.

-ممنونم ازت.

-خیلی خب بای بای. راستی چند وقته نمیبینمت همه چیز رو به راهه؟

-آره. مشکلی نیست. ممنونم ازت خدافظ

آبان تلفن رو قطع کرد و دلشوره بدی بهش دست داد. شاید بهتر باشه اینکار رو نکنه و فقط به رهام اعتماد کنه... ولی.. نمیشه. نمیخواد به خودش بیاد و ببینه حسرت میخوره بابت یه شماره تماسی که نگرفته.

صدای دینگ گوشیش باعث شد از جا بپره و کمی بترسه.

شماره مامور خوابگاه اصلی رو گرفت و صبر کرد. پسر جوانی جواب داد.

-بله؟

-سلام. من اول ترم ثبت نام کرده بودم برای خوابگاه ولی بخاطر تعمیرات نتونستم اتاق بگیرم. الان مشکل حل شده.

-اسمت چیه؟ قبل شروع ترم تعمیرات تموم شد.

-آبان درخشنده.

-نیومدی تختت رسید به یکی دیگه. تعمیرات نبوده. اول ترم هر کسی اومد اتاقش رو گرفت.

-ممنون

آبان در حالی که توی چشم هاش اشک جمع شده بود تلفن رو قطع کرد. کاش در مورد امینی میگفت ولی ترجیح داد جور دیگه ای با اون آدم حرف بزنه. نه با زور پول بلکه با ترس از قانون.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now