27

1.4K 236 98
                                    

پوریان داد زد.
-ببین خودت باز شروع کردیا. آخه من چه سنمی با تو دارم که بخوام مثل تو سفارش بدم؟

-تو واسه اینکه منو حرص بدی هر چی گفتم تکرار کردی.

-خب سیب زمینی و پیتزا مخصوص میخوام به تو چه.

-ادای منو درآوردی.

-میدونی. تو خُلی. توهمی شدی. چیزی میزنی؟

-آهای مرتیکه خرس گیریزلی..

-به من چی گفتی؟

-خرسی خرس.

-خودت چی.. اصلا.. موهات شبیه پشم گوسفنده.

-چی؟

-چی شد ببعی بهت برخورد.

-ایییییی... کثافت خرس چندش دراز اعصاب خورد کن.

-ها ها. کم آوردی.. گوسفند گوسفند نازی گوسفند..

-خرس بی پدر مادر بی خانواده ی بی ادب.

-جد و آبادته.

-عمته..

-ننته.

-باباته.

فرهاد خندید و بینشون رفت.

-بسه بابا. اصلا منم پیتزا مخصوص و سیب زمینی میگیرم. همه همین رو میخوریم.. ببعی و گیریزلی هم نداریم..

پوریان جواب داد.
-مامان فرهاد بازی در نیار. همش این دختره خودش رو میچسبونه به من.

نازی با صدای جیغ مانندی حرف زد.
-من! من اصلا رل دارم بدبخت. تو رو نگاه نمیکنم. اصلا سلیقه من نیستی.

به طرز عجیبی همه سکوت کردن و پوریان صورت غمگینی گرفت. سعی کرد غرورش رو حفظ کنه.

-چه مرد بدبختی که بخواد با تو باشه. خاک تو سرش.

-هه. حداقل یه خری پیدا میشه با من باشه هیچ احمقی با تو رل نمیزنه.

پوریان با حرص دندون هاش رو بهم فشار داد و یه اطرافش خیره شد. دلش میخواست همونجا بره و از یکی بخواد باهاش دوست بشه اما بعد تصمیم به عقب نشینی گرفت.
این مکالمه براش آشنا بود.

-پس تو نبودی که به من نخ میدادی...

-خفه شو. چی واسه خودت میبری و میدوزی.

-من اصلا کوفت بخورم. برو سیب زمینی و پیتزاتو بخور گوشت بشه بچسبه به تنت. فرهاد من برمیگردم تهران.

حالت صورت نازی بهم ریخت. دستش رو جلو برد تا بگه نرو  اما رهام زودتر جلو رفت. در گوش پوریان حرف زد.

-تخس بازی خوبی بود حالا لوس نشو دیگه. با اخم برو تو ماشین تا ما بیایم.

پوریان آرومترین لحن ممکنش جواب داد.
-سیب زمینیش رو دوتا کن با سس اضافه بگیریا. گشنمه.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now