رامین ماشین رو نگه داشت و وقتی آبان میخواست پیاده بشه مچ دستش رو گرفت.
-گفتی تو آب نمیری...
-نمیرم فقط روی ساحل میشینم.
-سرده.. سرما میخوری..
-هیچیم نمیشه.
-پس صبر کن.
رامین سوییشرتی که تنش بود رو درآورد و روی دوش آبان انداخت.
آبان از ماشین پیاده شد و به دریا خیره شد. بوی شوری دریا رو حس کرد و لبخند زد. چشم های رهام جلوی چشماش اومد. نمیتونه بهش زنگ بزنه. بهش اجازه نمیدن ببینتش. دلش تنگ شده اما جرعت بیان نداره و به طرز عجیبی نسبت بهش بد بین شده. دوستش داره اما اعتماد نه.
به جلوی ماشین تکیه داد و باد تنش رو لرزوند. هوای سرد بین موهای بهم ریختش رقصید و صورتش رو نوازش کرد. دوباره میدونست خدا کنارشه.
قلبش آروم گرفت و روی زمین سر خورد و نشست. رامین فریاد زد.
-آبان.. چت شد؟
با زمزمه جواب داد.
-خوبم.. زانو هام شل شد یه لحظه.
-بیا برگردیم..
-نه.. زوده.. گفتی یه ساعت میمونیم.
-میتونی همینجا بمونی تا برم یه چیزی بگیرم بخوری؟ ضعف کردی.
-اشتها ندارم.. چیزی از گلوم پایین نمیره.
-باید یه چیزی بخوری.
-بریم خونه بعد...
-لج نکن.
-داداش.. اذیتم نکن. بچه نیستم.
-بچه ای خودت حالیت نیست. ده سال دیگه میفهمی..
-رامین.
-چیه؟
آبان آه کشید و سوییشرت رو محکمتر نگه داشت و سرش رو پایین انداخت و حرفش رو با شک گفت.
-به نظرت من ده سال دیگه رو میبینم؟
رامین کنارش نشست و دستش رو دوی شونه برادرش انداخت.
-زر بیخود نزن. معلومه که میبینی. نه تنها ده سال دیگه شصت سال دیگه رو هم میبینی.
-دروغگو. پس چرا وقتی میگی صدات میلرزه؟
رامین بغضش رو قورت داد و سعی کرد محکم حرف بزنه.
-صدام میلرزه چون هوا سرده. بیا برو تو ماشین بشین خیالم راحت باشه.
آبان سرش رو به نشونه منفی بالا برد و خودش رو روی زمین کشید و بیشتر به دریا نزدیک شد. رامین سکوت کرد و پشت سرش از روی زمین بلند شد و ایستاد و به ماشین تکیه داد.
هوا هر لحظه سردتر میشد و برای یه لحظه فکرِ آغوش گرم رهام به ذهنش رسید. سرش رو روی زانوهاش گذاشت و بی‌اختیار گریه کرد.
چرا نمیتونه عاشق کسی باشه؟ چرا دنیا اجازه نمیده رهام رو برای خودش نگه داره؟ مگه گناهش چی بوده؟ از همون اول به دنیا اومدنش اشتباه بود. پدر و مادرش که رعنا و رامین رو داشتن برای چی آبان رو به این دنیا آوردن تا عذاب بکشه.
صدای خاطراتش توی گوشش پیچید.
YOU ARE READING
آبان یک دریا
Teen Fiction[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بی‌نهایت عاشق دریاست و از دریای عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا می‌مونه و با چهارتا پسر دیگه هم خونه میشه و به یکیشون دل میبنده. ((اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد ی...
