36

1.3K 229 70
                                    

با غلت زدن آبان، از خواب پرید. گرگ و میش صبحه و صدای پرنده های توی خیابون به گوشش میرسه. آبان دوباره چرخید و این دفعه به لباس رهام چنگ زد. روی پیشونیِ سفیدش قطره های عرق نشسته و سخت نفس میکشه.

رهام دستش رو سمت لاله گوش آبان برد و نوازشش کرد.
-هی.. پاشو خوابالو. فقط یه خواب بَده. پاشو تا تموم بشه. آبانم. پاشو کابوست تموم بشه بعدش بخواب. آبان..

تن آبان لرزید و چشم هاش رو باز کرد. نفس نفس زد و قطره اشکی به روی گونه‌ش چکید. رهام دستش رو روی صورت آبان گذاشت و نوازشش کرد.
-هیش.. کابوس بود و حالا تموم شده.. ببین من اینجام کنارت.

آبان به چشم های رهام خیره شد و بعد به لب هاش نگاه کرد. توی اون لحظه دنبال درمانی برای روحش بود. لب هاش رو روی لب های رهام گذاشت و رهام گردنش رو نوازش کرد و باهاش همراهی کرد. آبان سرش رو عقب کشید و روی سینه رهام گذاشت و نفس نفس زد.

-توی خوابت چی دیدی؟

-یه قایق موتوری . درد داشت.. همه ازم متنفر بودن.

-فقط یه خواب بود. چشم هات رو ببند.

-نمیخوام دیگه بخوابم.

-چشم هات رو ببند و تصور کن.

-بستم.

-تو توی یه باغ گل بزرگ وایسادی. من دستات رو گرفتم و خانوادت صدامون میکنن تا بریم پیششون. یه جایی شبیه بهشت که صدای شر شر یه آبشار رو هم میشنوی.

-دیگه چی اونجاش؟

-یه بچه گربه لوس..یه رنگین کمون خوشگل. یه تو. یه من. ما..

-ما... میشه من و تو همیشه ما بمونیم؟

-همیشه.. تا ابد..

-رهام؟

-جانم.

-آم.. خب.. میشه محمکتر بغلم کنی. هنوز میترسم.

رهام دست هاش رو دور تن آبان سفتتر کرد و روی موهاش رو بوسید و چشم هاش رو بست.

-دوباره بخواب. وقتی خوابت برد میرم سر کار.

-نمیشه بمونی؟

-باید برم.

-باشه.

-زود میام. یه کتاب بخرم باهم بخونیم؟

-کتابایی که من دوست دارم رو تو دوست نداری.

-همیشه یه کتابی هست که کسایی که به هم ربطی ندارن رو بهم ربط بده. یه چیزی پیدا میشه تا جفتمون دوست داشته باشیم.

-ما بهم مربوطیم.

-اوهوم.

پلک های آبان گرم شد و دیگه صدای رهام رو نشنید. عطر تنش رو نفس کشید و دوباره به خواب رفت. این دفعه خوابی ندید ولی یه صدا توی ذهنش بود.

آبان یک دریاWhere stories live. Discover now