2

2.1K 358 225
                                    


-مسئول خوابگاه رو پیدا کن اسمتو بگو تمومه دیگه...

-فقط همین؟

-همین ....

-آهان دِ.. بوشوووو بوشووو

-مسخره نکن.

-دور بر میچرخم تا تکلیف روشن شه. هر مشکلی بود بهم زنگ بزن.

-باشه.

دسته چمدونش رو محکم گرفت و به دانشجو های دیگه نگاه کرد.. یه سری فقط چندتا وسیله کوچیک دستشون بود یه سری همه چیزشون رو داخل کوله ریخته بودن و در مقابل بیشتری ها چندتا کارتون و چمدون دورشون بود.

از ورودی گذشت و از نگهبان پرسید مسئول خوابگاه کجاست و پیر مرد لبخند زد و به پسر جوانی اشاره کرد و حرف زد.

-اون بجاش کار میکنه. برو پیشش بهت میگه چی کار کنی.

-مرسی.

با خجالت پیش پسر رفت و آروم سوالش رو پرسید.

-ب..ببخشید. من کجا باید برم؟

-سلامی چیزی.. اسم؟

-معذرت. سلام

-علیک.. اسمت چیه؟

-آبان درخشنده.
-چی؟

-آبان درخشنده.

چهره پسر تغییر کرد و لبخند زد.

-بزار اسمتو چک کنم.. بیا این گوشه وایسا.

آبان بدون حرفی جایی دورتر از بقیه صبر کرد و به آسمون خیره شد. هیچ ابری توی آسمون نیست . چرخید و به ساختمون خوابگاه نگاه کرد. رنگ و رو رفته و قدیمیه اما خیلی بزرگه. سه تا ساختمون خیلی بلند که نزدیک هم ساخته شدن.

-گل پسر. یه مشکل کوچیک هست.

آبان لبش رو به دندون گرفت شروع کرد به کندن گوشه ناخنش و پسر به حرفاش ادامه داد.

-یه سری تعمیرات داریم قرار بود تا الان تموم بشه ولی نشد دیگه. اسم تو برای یکی از همون اتاقا بوده.

-ی...یعنی چی کار کنم؟

-یه سری از بچه هایی که خونه دانشجویی دارن رو میشناسم؛ باهاشون حرف میزنم این ترم پیش اونا باش. اصلا پولی که بابت خوابگاه دادی رو میدم جای اجاره به اونا.. اصلا اینجوری برات راحتتر هم میشه دیگه کسی پا پیچت نمیشه هر کاری بخوای   هم می‌تونی بکنی.

حرف هاش مشکوک بودن ولی چاره ی دیگه ای نداره.

-پس امشب چی؟

-همین الان میبرمت اونجا.

-به خانوادم خبر بدم.

-تو شماره بگیر بده خودم بهشون توضیح میدم.

-آخه...

-آخه نداره.. حرف شما بچه ها رو قبول ندارن باید یکی دیگه بگه باور کنن.

آبان یک دریاDär berättelser lever. Upptäck nu