Part 29

1.3K 559 155
                                    

چپتر چهارم: بکهیون

بکهیون خودشو به سختی به پاسگاه پلیس رسوند. کیونگسو اولین نفر متوجهش شد و به سمتش رفت: «خدای من. بکهیون خوبی؟»

بقیه هم متوجهش شدن. بکهیون سریع گفت: «سهون! سهون نیست.»

کیونگسو با نگرانی شروع به بررسی وضعیت بکهیون کرد. پرسید: «بهت حمله شده؟ چی شده؟»

بکهیون ناگهانی داد زد: «گفتم سهون نیست!»

کیونگسو از شدت شوک ساکت شد. بکهیون به سختی گفت: «دوبین امنیتی ساختمون. من فقط یه لحظه از خونه بیرون رفتم برای خرید غذا... تو راه بهم حمله شد. ممکن بود منو بکشن. وقتی برگشتم خونه سهون نبود.»

چانیول به سمتش رفت. کمک کرد تا روی صندلی بشینه. انگار هیچ‌وقت دعوایی نداشتن و بکهیون همه‌ی اون حرفای وحشتناک رو بهش نزده. بکهیون داغون به نظر می‌رسید و هیچ چیز اهمیتی نداشت. جونمیون وسایلشو جمع کرد و گفت: «من برای دوربین امنیتی می‌رم بکهیون. نگران نباش. سهون پیداش می‌شه.»

بکهیون ناگهانی به گریه افتاد. خون زیر بینیش با اشک قاطی و خشک شده بود. صورتش کمی خاکی و کثیف بود و دستاتش کوفته و کبود بودند. با خس خس نفس می‌کشید و لباس‌هاش همه کثیف و پاره بودند. اون رقت‌انگیز به نظر می‌رسید. با پشت دستش صورتشو پوشونده بود و هق هق می‌کرد.

گریه‌ی بکهیون باعث شد همه به جز چانیول شوکه بشن. چانیول می‌دونست بکهیون چقدر به سهون اهمیت می‌ده، می‌تونست درک کنه که ترس از دست دادن چقدر بده. بکهیون هم روحی و هم جسمی بدترین درد رو تجربه می‌کرد و این قلب چانیول رو می‌شکوند.

کنار صندلی بکهیون ایستاده بود و آروم اونو به بدن خودش تکیه داد و در آغوشش کشید. بکهیون سرشو روی شکم چانیول گذاشت و به گریه ادامه داد. چانیول اهمیتی نداد که لباسش کثیف می‌شه، موهاشو نوازش کرد و اجازه داد گریه کنه. جونمیون تند تند یه سری چیزا رو پشت سر هم به کیونگسو می‌گفت و بعد از بخش خارج شد. کیونگسو هم بلافاصله پشت سیستم رفت.

چانیول فقط به بکهیون خیره شد که چطور گریه می‌کنه و دردمنده. دوست داشت کمکش کنه ولی نمی‌دونست چطور.

-

بکهیون موافقت نکرد که به بیمارستان بره. توی پاسگاه منتظر موند تا فیلم‌ها بیاد ولی کیونگسو به دور از چشمش به آمبولانس زنگ زد که بیاد. بکهیون نتونست صحنه‌ی اومدن آمبولاس رو ببینه یا باهاشون دعوا راه بندازه که نمی‌خواد به بیمارستان بره چون بعد چند دقیقه حتی انرژی صحبت کردن هم نداشت و کمی بعد از حال رفت.

HiganbanaWhere stories live. Discover now