صدای سیلی به بلندی شنیده شد.
پوست صورتش میسوخت. سرشو صاف کرد تا به پدرش نگاه کنه.
آقای پارک با آرامشی مصنوعی گفت: «تحملت خیلی سخته.»
چانیول ساکت بود و به پدرش نگاه میکرد. چهرهش هیچ چیز رو نشون نمیداد. پوست صورتش میسوخت. همیشه همین بود، یکم تحمل میکرد و بعد همه چیز تموم میشد، میتونست بره. باباش خسته میشد و میتونست بره. نباید حرفی میزد، نباید واکنشی نشون میداد، اینجوری همه چیز چیز فقط تموم میشد.
آقای پارک ساعتشو پوشید و چانیول فهمید تموم شده. این سری فقط یه سیلی بود، شاید هم ادامه پیدا میکرد ولی حداقل میدونست برای الان تموم شد. پوست صورتش هنوز میسوخت.
سه روز از قضیه گذشته بود و حالا سیلیشو میخورد. این یادش میآورد که پدرش چقدر کینهایه و هیچ چیز رو از قلم نمیاندازه. شاید حتی این بار آسون گرفته بود.
آقای پارک گفت: «پسره به هوش اومده و اعتراف کرده. مشکلی برات به وجود نمیاد.»
چانیول با تعجب به پدرش نگاه کرد. چرا حالا بهش میگفت؟ بکهیون به هوش اومده بود؟ نیم نگاهی به آقای مین انداخت. اون احمق گفته بود بهتره دور و بر بیمارستان آفتابی نشه و قول داده بود به محض اینکه بکهیون به هوش اومد، بهش خبر بده. باورش نمیشد توی این مورد به آقای مین اعتماد کرده. اون وکیل پدرش بود و قرار بود کلی دروغ بگه. چانیول دوباره و این بار ناامیدانه به پدرش نگاه کرد.
ولی نگاه پدرش تحقیر آمیز بود: «ولی این قضیه که اون شب خونهش بودی و رابطه داشتید چیزیه که بابتش لایق مرگی. اهمیتی نداره که که توی رسانه یه ناجی هستی که نجاتش داده، همه قراره بپرسن اون شب اونجا چی کار میکردی.»
چانیول نمیدونست چی بگه. ذهنش درگیر بکهیون بود. دوست داشت اونو ببینه نه اینکه گیر پدرش باشه. نگاه پدرش ثابت بود. چانیول حالش به هم میخورد. باید خودشو از دستشون نجات میداد. بالاخره گفت: «تو گزارشم، گفتم دوستشم و از وقتی معشوقهش قربانی شده، اون کابوس میبینه برای همین بعضی شبا میرم پیشش که حواسم بهش باشه.»
آقای پارک آه کشید: «باورم نمیشه به ماه بعد مرگ معشوقهش دوباره وارد رابطه شده. واقعا مریضید.»
چانیول فقط به پدرش خیره بود. اون کسی بود که روز مرگ مادرش باز هم کارگرای جنسی رو دعوت کرد. شاید قضیه دربارهی عشقه، وقتی کسی رو دوست نداری چه اهمیتی داره؟ بکهیون سهون رو چقدر دوست داشت؟ اصلا دوستش داشت؟ چانیول پرش ذهنی داشت. حالا به این فکر میکرد که شاید بکهیون سهون رو دوست نداشته یا بیخیالش شده -همونطور که جنی گفت- و اگر اینجوری بود، چانیول میتونست امیدوار باشه.
BẠN ĐANG ĐỌC
Higanbana
Fanfiction• خلاصه: تیم شمارهی ۳ جرایم خشن، در اولین روزهای تشکیلش بعد از پذیرفتن دو عضو جدید یعنی چانیول و بکهیون، با پروندهای عجیب رو به رو میشه، قاتلی که قبل از کشتن مقتولهاش دم در خونهشون یه شاخه گل هیگانبانا میذاره تا مرگشون رو بهشون خبر بده. تیم...