کیونگسو به بکهیون لبخند مهربونی زد. دلیلی برای الکی بداخلاق بودن وجود نداشت. همون موقع جونمیون نگاهشو از لپتاپش گرفت و به بکهیون نگاه کرد. صورتش سریع جمع شد: «این دلقک کیه؟»
حالت چهرهی بکهیون حتی تغییر هم نکرد. کیونگسو فکر کرد شاید همیشه اینجوری آرومه. این برای جو پرتنش اونجا خوب بود. بکهیون به جونمیون نگاه کرد و مودبانه گفت: «بیون بکهیون هستم. عضو جدید.»
جونمیون نیشخندی زد و به چانیول خیره شد: «سیرک راه انداختیم قشنگ.»
چانیون متوجه جونمیون شد و سرشو از کتابش بیرون آورد. جونمیون با حرص به سمت چانیول رفت و کتاب رو از دستش بیرون کشید و توی سطل آشغال انداخت: «ده بار گفتم توی ساعت کاری حق وقت تلف کردن نداری. شاید چون خنگی اینو نمیفهمی و به خاطر همین بهرهی هوشی پایینته که کتاب کودکان میخونی؟»
چانیول آهی کشید و گفت: «به خاطر اینه که مثل تو دیوونه نشم.»
جونمیون داد زد: «جرئت داری تکرارش کن!»
چانیول دستاشو به نشونهی تسلیم بالا برد و گفت: «من چیزی نگفتم. باشه. قول میدم دیگه وقت تلف نمیکنم رییس.»
جونمیون دوباره نگاهشو به بکهیون دوخت: «چشمات چرا اینجوریه؟ فکر کردی توی یه گروه راکی؟» و با ناامیدی سر تکون داد.
چانیول که تمام مدت به بکهیون خیره بود با متوجه شدن نگاه بکهیون، بهش لبخند زد و دست تکون داد: «سلام عضو جدید!»
جونمیون دستشو به سمت کیونگسو دراز کرد. کیونگسو سریع پروندهی بکهیون رو بهش داد. جونمیون شروع به خوندنش کرد: «خوبه. مبتدی نیستی و ۴سال سابقهی کار داری.» به بکهیون خبره شد و ادامه داد: «میدونستی رییس محل کار قبلیت که احتمالا پشت سرش کلی بهش فحش دادی، تو رو برای کار در این جا پیشنهاد داده و تاکید کرده که کارت عالیه؟»
بکهیون محکم ولی با همون حالت آرومش که انگار همیشگی بود، گفت: «من توی محل کار قبلیم فرد موفقی بودم.»
کیونگسو لباشو به هم فشرد و با احساس بدبختی به چانیول نگاه کرد. میتونست ببینه که اون عوضی داره ریز ریز می خنده. بکهیون احتمالا اشتباهترین جملهی ممکنه رو گفته بود. جونمیون قرار بود خردش کنه. کیونگسو به چانیول چشم غره رفت که نخنده ولی چانیول فقط نگاهشو گرفت تا وانمود کنه اونو ندیده.
جونمیون چند لحظه ساکت موند و به خوندن پروندهی بکهیون ادامه داد. همهی کسایی که تا به حال با جونمیون برخورد داشتن، این سکوت رو میشناختن. شبیه آرامش قبل طوفان بود. جونمیون ناگهان قهقهه زد: «یه پروندهی قتل اینجاست آقای موفق. دو نفر که با شیوهی یکسان به قتل رسیدن و نتونستی حلش کنی.» جونمیون قیافهی متفکر به خودش گرفت و ادامه داد: «یادم میاد. ۴سال پیش بود و کلی رسانهای شد. این یه شرمساری بزرگه.»
YOU ARE READING
Higanbana
Fanfiction• خلاصه: تیم شمارهی ۳ جرایم خشن، در اولین روزهای تشکیلش بعد از پذیرفتن دو عضو جدید یعنی چانیول و بکهیون، با پروندهای عجیب رو به رو میشه، قاتلی که قبل از کشتن مقتولهاش دم در خونهشون یه شاخه گل هیگانبانا میذاره تا مرگشون رو بهشون خبر بده. تیم...