جونمیون دیگه سر کار نیامد. چانیول فهمید یه روز که حواسشون نبوده، جونمیون بدون خبر دادن بهشون تصمیم گرفته استعفا بده. بکهیون اخم کرد و چانیول شنید که زیر لب گفت «بهتر.» با این حال میدونست بکهیون ناراحت شده، اخمی که کل روز روی چهرهی قشنگش نشسته بود اینو لو میداد. شاید هم همیشه اخم داشت. چانیول نمیدونست.
کیونگسو متفاوت رفتار کرد. کیونگسو دم در خونهی جونمیون رفت. جونمیون خونه نبود و بعد فهمیدن بعد از گم شدن ههیون دیگه به خونه برنگشته. جونمیون تصمیم گرفته بود خودشو گم و گور کنه و کیونگسو تصمیم گرفت بیخیال گشتن دنبالش بشه. کیونگسو میخواست به تصمیم جونمیون احترام بذاره. در انتها کیونگسو همون کسی بود که همیشه همهی تصمیمات درست رو میگرفت.
با اینحال پلیس دنبال جونمیون رفت و جونمیون رو توی یه متل پیدا کرد. جونمیون مجبور شد عکسها رو تحویل بده. هیچ اثر انگشتی نبود و دستخط قاتل تغییر کرده بود. الگوها شکسته شده بود. استخوان یا دفترچهای در کار نبود. جونمیون عصبانی به نظر میرسید. چند روز بعد چانیول شانسی شنید که جونمیون از کشور خارج شده، اینقدر فراری شده بود که حتی تنها چیزایی که از معشوقهاش مونده بود رو جا گذاشت. جونمیون رفته بود و احتمالا دیگه برنمیگشت.
چانیول فقط نمیدونست چطور حس کنه. جونمیون بهترین شخصیت دنیا رو نشون نداد ولی توی کارش خوب بود، مهربانی رو بیان نکرد ولی مسئولیتپذیر بود، ازشون سخت کار میکشید و در عین حال مراقبشون بود. چانیول ازش متنفر بود با این حال قلبش شکسته و دلتنگ بود. احساسات شخصیتش تنها چیزی نبود که باید بهشون فکر میکرد، مطمئن نبود تیمشون قراره منحل بشه یا نه. شاید مجبور بودن از هم جدا بشن، شاید مجبور میشدن با یه تیم دیگه ترکیب بشن. چانیول امیدوار بود که تیم از هم نپاشه ولی دیگه جونمیونی نبود که رییسشون باشه.
در انتهای هفته، تیمشون در سکوت به پروندههای دم دستی بین چهارتا پیرمرد مست میپرداخت. جو سنگین و افسرده کننده بود و اهمیتی نداشت اگه بکهیون گاها بهش نگاه میکنه و چیزای بامزهای رو زیر لب میگه و بعد میخنده. دست بکهیون از زیر میزش رد میشد تا دستشو بگیره یا قلقلکش بده باعث نمیشد متوجه مزخرفی اوضاع نشه. بکهیون جوری بود که انگار توی دنیای موازی زندگی میکرد و شرایط روش تاثیر نمیذاشت.
چانیول بهش اخم کرد و بکهیون ناگهان دست از شوخی برداشت.. دیگه به چانیول خیره نشد. توی حالت بداخلاقی فرو رفت. وقتی زمان نهار رسید درحالی که با زبونش با پیرسینگ لبش بازی میکرد، بدون صدا زدن چانیول از جاش بلند شد تا بره نهار بخوره. چانیول دید که بکهیون آب گازداری که ازش متنفره رو برمیداره. نمیتونست تشخیص بده که بکهیون این بار بابت چی داره خودشو تنبیه میکنه، فقط نمیتونست اجازه بده اینکارو انجام بده.
YOU ARE READING
Higanbana
Fanfiction• خلاصه: تیم شمارهی ۳ جرایم خشن، در اولین روزهای تشکیلش بعد از پذیرفتن دو عضو جدید یعنی چانیول و بکهیون، با پروندهای عجیب رو به رو میشه، قاتلی که قبل از کشتن مقتولهاش دم در خونهشون یه شاخه گل هیگانبانا میذاره تا مرگشون رو بهشون خبر بده. تیم...