Part 42

1K 401 231
                                    

فلش بک

ساعت کاری جونمیون برای بکهیون واضح بود. باوجودی که جونمیون هیچ وقت ساعت کاریشو منظم نگه نمی‌داشت و همیشه با توجه به پرونده این ساعت بالا و پایین می‌شد، بکهیون تونسته بود یه الگوی ساده ازش به دست بیاره. جونمیون بر خلاف فرد شلخته‌ای که به نظر می‌رسید، یک جور روتین منظم داشت که مخدوش نمی‌شد.

صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار می‌شد و شب‌ها ساعت ۱۲ می‌خوابید. حتی روز‌هایی که اضافه کاری می‌موند و به خونه برنمی‌گشت هم برنامه‌ی خوابش به هم نمی‌ریخت. واقعیت این بود که جونمیون کمتر از اون می‌خوابید که بتونه همینم کاهش بده. برای همین یک زمان عالی پنج و نیم ساعته وجود داشت که جونمیون در خواب به سر می‌برد.

با حساس شدن قتل‌ها، روزایی که جونمیون به خانه بر نمی‌گشت بیشتر و بیشتر می‌شد. برای بکهیون سخت نبود که از این سواستفاده کنه و یه کپی از دسته کلید جونمیون بزنه.

جونمیون و دوست دخترش با هم زندگی می‌کردن و به نظر می‌رسید هه‌یون زن تنهاییه. خونه‌ی جونمیون هم توی محله‌ی ساکت و آرومی بود. بکهیون فقط کافی بود یه شب تاریک به اون‌جا بره و دختر رو بیهوش کنه.

بکهیون کلید داشت. کسی حتی مشکوک نشد. بکهیون جوری وارد ساختمون شد انگار عضوی از اون‌جاست و کسی دقت نکرد که یه چمدون بزرگ رو دنبال خودش می‌کشه و یا چرا یکی ساعت ۲ شب باید به خونه برگرده. در خانه‌ی جونمیون رو باز کرد. رنگ قرمز روی زمین کشیده شد. .

بکهیون آروم بود. بالای سر هه‌یون رفت. موهاشو نوازش کرد. دستشو گرفت. سرنگ داروی میدازولام رو در آورد و تزریق کرد. هه‌‌یون سریع بیدار شد و بکهیون سرنگ رو عقب کشید. هه‌یون با گیجی بهش نگاه کرد: «تو کی هستی؟»

بکهیون لبخند زد: «آروم باشید خانم وگرنه مجبور به خشونت می‌شم.»

قبل از این‌که زن بتونه حرکتی کنه، بکهیون بهش حمله کرد و جلوی دهنشو گرفت. سه دقیقه کافی بود که زن بعد از چندین تقلا بین بازوهای قدرتمند بکهیون بیهوش بشه. بکهیون با بی‌حوصلگی زن رو رها کرد تا روی زمین بیفته. چمدونشو باز کرد و جسم زن رو داخلش گذاشت. چمدان بزرگ بود و باوجود زن حسابی سنگین شده بود. بکهیون مثل همیشه خوشحال بود که انتخابش یه چمدان چرخیه.

شواهد درگیری رو به دقت تماشا کرد. اهمیتی نداشت. گذاشت بفهمن که یه درگیری بوده. از خانه بیرون رفت. اگر لفتش می‌داد با اون چمدان پر شده مشکوک به دزدی می‌شد ولی چون فاصله‌ی زمانی کم بود، کسی فکر نمی‌کرد اون چمدون پر شده از اشیای قیمتی باشه. نگهبان ساختمان هنوز خواب بود و احتمالا فردا صبح با چک کردن دوربین‌ها چیزی رو گزارش نمی‌داد. تا جونمیون به خانه برنمی‌گشت، کسی نمی‌فهمید هه‌یون گم شده.

HiganbanaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang