Part 35

1.3K 514 406
                                    

شرط ووت برای چپتر بعدی ۲۳۰تا 💖
-

چانیول برای بار هزارم فرشو چک کرد. لازانیا به آرومی داخل می‌پخت و جدا خوب به نظر می‌رسید ولی چانیول نمی‌تونست استرس نداشته باشه. به شمعی که روی میز غذاخوری گذاشته بود نگاه کرد. فاک! این برای بکهیون یه چیز کاملا دوستانه بود و نمی‌دونست چرا داره همه چیز رو رمانتیک می‌کنه. فقط شمع رو خاموش کرد و بعد توی کمد گذاشت. چراغ‌ها رو هم روشن کرد. به واین نگاه کرد. این یکی جدا زیاده روی نبود، البته طبیعی‌تر می‌شد اگه سوجو می‌خرید.

نفسشو با حرص بیرون داد و به ساعت نگاه کرد. بکهیون ده دقیقه‌ی دیگه می‌رسید و احتمالا قبل رسیدنش سکته می‌کرد. جلوی آینه‌ی قدی اتاقش به خودش نگاه کرد. خیلی عادی به نظر می‌رسید. کاملا خونگی و بدون هیچ تلاشی ولی واقعیت این بود که چانیول رسما کلی فسفر سوزونده بود تا این‌که در انتها تی‌شرت اور سایز سفید‌ رنگی با شلوار تارتان بنفش رو بپوشه. رنگایی که بکهیون گفته بود بهش میاد. یه جورایی دلش می‌خواست دوست داشتنی باشه، برای بکهیون...

زنگ در خونه‌اش به صدا رسید و رشته‌ی افکارش پاره شد. به خودش لرزید و به سمت در رفت. از چشمی به راهرو نگاه کرد و بکهیون رو دید که مثل همیشه عادی به نظر می‌رسه. در رو بار کرد. بکهیون بهش لبخند زد و گفت: «سلام چانیولی!» و دسته‌ی گلی رو به سمتش گرفت.

چانیول کمی شوکه گفت: «اوه این مال منه؟»

بکهیون سر تکون داد: «اولین باره میام خونه‌ت، برای همینه.»

چانیول با ذوق دسته گل رو گرفت و بوییدش. بکهیون به حالاتش لبخند زد.

چانیول اونو به داخل خونه دعوت کرد و با ذوق گل‌ها رو داخل گلدون کوچیکی گذاشت. بکهیون با کنجکاوی به خونه‌ی چانیول نگاه می‌کرد. کلی اکشن فیگور از شخصیت‌های مارول و دی‌سی می‌دید. توی قفسه‌ی کتاباش سراسر کتابای فانتزی بودن و به نظر می‌رسید که عاشق رولد داله. اوه، فراموش کرده بود که چانیول عاشق داستان‌های کودکانه.

لبخندش پهن شد و گفت: «خونه‌ی کوچیک و شلوغی داری.» به چانیول نگاه کرد: «دوست داشتنیه، حس خونه می‌ده.»

چانیول با کمی خجالت خندید و بحث رو عوض کرد: «برای شام لازانیا درست کردم. امیدوارم دوستش داشته باشی.»

بکهیون با ذوق گفت: «معلومه که دوستش دارم.»

بکهیون به سمت آشپزخونه رفت و از در شیشه‌ای فر به داخلش نگاهی انداخت و گفت: «عالی به نظر می‌رسه.»

چانیول بهش خیره بود. خیلی دوست داشتنی به نظر می‌رسید. کاشکی همیشه خوش‌حال و آروم بود. بکهیون به تایمر فر ضربه‌ای زد و گفت: «چند دقیقه‌ی دیگه آماده می‌شه. از همین الان گشنمه.»

HiganbanaWhere stories live. Discover now