Part 13

1.3K 537 295
                                    

سهون نمی‌دونست داره چی کار می‌کنه. در بین نور، صدا و رنگ‌ها حل شده بود. دست‌های ییشینگ بدنشو لمس می‌کرد و اون بیشتر می‌خواست. حس عجیبی در درونش جوانه زده بود. خیلی وقت بود که چنین احساس ویژه بودن نکرده بود، حتی نمی‌خواست اینو تقصیر بکهیون بندازه. ۵سال مدت زیادیه، اون‌قدر زیاد که بتونن راه طولانی رو طی کنن و برگردن. براش اهمیتی نداشت، هیچ چیزی رو حتی مقایسه نمی‌کرد. توی ذهنش مسابقه‌ای نبود که بخواد بین ییشینگ یا بکهیون برگذار کنه که بخواد یکی رو انتخاب کنه، حتی اگه مسابقه‌ای بود به سادگی حدس می‌زد بکهیون اونو می‌بره و این دلیل نمی‌شد که باز هم ییشینگ رو نخواد.

در واقع سهون به بکهیون فکر نمی‌کرد، سهون حتی فکر نمی‌کرد، فقط انجامش می‌داد تا بیشتر و بیشتر بخواد. گفته بود نیازی به مست شدن نداره و نداشت، اون فقط برای احساس سرخوشی نوشیده بود نه توجیه خودش. اگه یه درصد توجیه بود باید ذهنش با بکهیون پر می‌شد ولی الان فقط از بودن با ییشینگ لذت می‌برد.

در آغوشش می‌رقصید و احساس محشری داشت که این‌جوری لمس می‌شه انگار کسی وجودشو می‌طلبه. کاملا در لحظه بود، بدون گذشته و آینده. کاملا خودشو از دست داده بود و به نظر می‌رسید این‌جا ییشینگ تنها کسیه که حواسش جمعه. همراه با موسیقی می‌رقصید و خودشو به اون می‌مالید و اجازه می‌داد ییشینگ بوسه‌های عالی‌شو روی گردنش بکاره، چیزایی که قرار بود جاش نمونه چون ییشینگ حواسش بود. رها شده بود و می‌دونست یکی هست که اونو بگیره.

برگشت و به ییشینگ خیره شد. دستاشو روی شونه‌اش گذاشت. دستای ییشینگ هنوز روی پهلو‌هاش بود. داد زد: «من جدا مستم و این اصلا توی برنامه‌ام نبود.» حتی نمی‌دونست چرا دقیقا داره داد می‌زنه.

ییشینگ ابروهاشو بالا انداخت: «می‌دونم عزیزم.»

سهون با صدایی که بابت مستیش کمی کش‌دار شده بود گفت: «بذار یه حدس مسخره بزنم. تو منو این‌جا اوردی چون لابد دوباره این‌جا مال خودته.»

ییشینگ خندید: «آره. عالی حدس می‌زنی بیبی تایگر.» و به سهون مهلت نداد که شوکه بشه. خم شد و سهون رو بوسید.

سهون خیلی سریع تعجبشو بیرون انداخت و دستاشو دور ییشینگ حلقه کرد و به بوسیدنش ادامه داد. از لحظه‌ای که وارد اون‌جا شده بودن همو می‌بوسیدن، چه وقتی منتظر بودن که بارتندر نوشیدنی براشون آماده کنه، چه الان که در حال رقصیدن با هم بودن. سهون نمی‌تونست ازش دست بکشه. جور عجیب و تازه‌ای حس می‌کرد. خیلی وقت بود که این‌جوری مست نکرده بود و حالا همه‌ی احساسات چند برابر شده بود. سهون فقط می‌خواست بیشتر حس کنه.

ییشینگ بوسه‌هاشو دوباره به سمت گردن سهون کشید و کنار گوشش زمزمه کرد: «می‌دونی این‌جا یه سری اتاق هست برای کارای خوب؟»

HiganbanaWhere stories live. Discover now