سهون با سردرد مزخرفی از خواب بیدار شد. وقتی چشماشو باز کرد خودشو توی محیط ناآشنایی یافت. یه فضای نسبتا تاریک با دکوراسیون کاملا تیره و سبز یشمی. نیمخیز شد و با گیجی به اطرافش نگاه کرد. ییشینگ رو دید که پیش میزی نشسته و توی لپتاپش چیزی رو تایپ میکنه. ییشینگ متوجهش شد: «بیدار شدی؟»
سهون هنوز گیج بود. ییشینگ از جاش بلند شد. یه بسته دارو مانند به سهون داد و گفت: «دیشب خیلی مست کردی. اینو بخور. بهتر میشی. میگم برات غذا بیارن.»
سهون زیر لب تشکر کرد و صاف نشست. اتاق تاریک بود. پرسید: «ساعت چنده؟»
ییشینگ پاسخ داد: «تقریبا ۱۱ قبل از ظهر.»
سهون زیر لب فحش زشتی داد. سریع دستشو دراز کرد و موبایلشو برداشت. شروع به تایپ کرد: «دیشب یکم زیادی مست کردم و دوستم منو برد خونهاش. متاسفم که بهت خبر ندادم. الان تازه بیدار شدم. یکم دیگه میام خونه. نگران نباش.» لباشو به هم فشرد و اعترافشو تایپ کرد: «دوستت دارم.»
وقتی موبایلشو کنار انداخت، متوجه شد که ییشینگ کنارش روی تخت نشسته. سهون بهش خیره شد: «متاسفم بابت دیشب. خیلی نوشیدم و بد رفتار کردم.»
ییشینگ نیشخندی زد: «فکر میکردم برای توجیه کارات و تصمیمهات نیازی به مست بودن نداری.»
سهون معذب خندید و سرشو پایین انداخت. این بحثی نبود که بخواد داشته باشه. واقعا تلاش داشت بهش فحش نده. از خودش عصبانی بود و داشت سر اون خالیش میکرد. فقط دلش میخواست فحش بده.
ییشینگ با مهربونی گفت: «اشکال نداره.»
سهون به ییشینگ نگاه کرد: «بیا فراموش کنیم دیشب رخ داده.»
ییشینگ لبخند زد: «باشه.»
دستشو روی گونهی سهون گذاشت. مکث کرد و پرسید: «میتونم ببوسمت.»
سهون اخم کرد: «نه. معلومه که نه. ترجیح میدم بس کنی.»
دست ییشینگ رو کنار زد و از جاش بلند شد و بدون هیچ حرفی به سمت در خروجی رفت. ییشینگ صداشو کمی بلند کرد: «نمیخوای ازم خداحافظی کنی؟»
سهون دم در ایستاد. حتی نمیخواست بهش نگاه کنه. عصبانی بود. با انزجار برگشت و گفت: «اوه اره. باید انجامش بدم. ما دیگه قرار نیست صحبت کنیم یا حتی همو ببینیم. همو دیگه نمیشناسیم.»
نفس گرفت: «خدانگهدار.» و از دفتر ییشینگ بیرون رفت و در رو به هم کوبوند.
لبخند دوباره روی لبای ییشینگ نقش بست.
-
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Higanbana
Hayran Kurgu• خلاصه: تیم شمارهی ۳ جرایم خشن، در اولین روزهای تشکیلش بعد از پذیرفتن دو عضو جدید یعنی چانیول و بکهیون، با پروندهای عجیب رو به رو میشه، قاتلی که قبل از کشتن مقتولهاش دم در خونهشون یه شاخه گل هیگانبانا میذاره تا مرگشون رو بهشون خبر بده. تیم...