14

2.7K 193 3
                                    


کوک خم شم و آروم تهیونگ رو براید استایل بغل کرد و بردش بالا و روی تخت گذاشتش و روش رو کشید تا امگای لوس و کیوتش راحت بخوابه

کوک رفت پایین پیش بقیه ، توی آشپز خونه جین رو دید ، خواست به راهش ادامه بده که جین صداش کرد

جین: الفا؟

کوک به سمتش رفت و روبه روش ایستاد و گفت

کوک: بله ، کاری داشتی؟

جین انتظار یه لحن خشک داشت اما لحن کوک نرم و اروم بود

جین: ممنون که مراقب قلب برادرمی

کوک چیزی نگفت و لبخند شیرینی تحویل جین و سرش رو انداخت پایین ، سرش رو بالا آورد و مستقیم به جین نگاه کرد

کوک: خیالت راحت جین دیگه نمیزارم از هر لحاظی آسیب ببینه

جین هم لبخندی زد و با هم رفتن تا به جمع بپیوندن ......

الان ۵ ساعت بود که تهیونگ خوابیده بود، امگاها توی هیتشون خیلی خسته و خواب آلود میشن بخاطر همین خیلی می خوابن

کوک برای ناهار تهیونگ رو صدا کرده بود اما تهیونگ با پا فشاری دوباره خوابید

کوک دیگه طاقت نداشت الان ۵ ساعت بود که چشمای آهویی امگای دلبرش رو ندیده بود ، الان ۵ ساعت بود که صدای آرامش بخش امگاش رو نشنیده بود ، ۵ ساعت بود که نه نازش رو کشیده بود نه بوسیده بودش

سری تکون داد و کلافه و بی توجه به هیونگا بلند شد

نامی: کجا میری کوک ؟

کوک: میرم تهیونگ رو بیدار کنم

یونگی: ولی اون الان به استراحت نیاز داره

کوک: من دیگه طاقت ندارم الان ۵ ساعته نه چشماش رو دیدم نه صداش رو شنیدم

همین طور که ازشون دور میشد اینا رو می‌گفت و به خنده های اونا اهمیتی نداد

نامی: مثل اینکه تهیونگ کار خودش رو کرده

یونگی: حسابی هوش و حواس کوک رو برده

جیمین: فقط امیدوارم تهیونگ بیدار شه

جیمین با خنده گفت و بقیه هم همراهیش کردن ..... کوک در اتاق رو باز کرد و رفت بالای سر تهیونگ ، چون دلش نمی اومد تکونش بده یا صداش رو برای بیدار کردنش بالا ببره دوباره با بوسه زدن به صورتش سعی کرد امگاش رو بیدار کنه

تهیونگ با بوسه های آرومی که به صورتش می خورد با خستگی چشماش رو باز کرد و با صورت اخمو و منتظر آلفاش مواجه شده

ته: چی شده کوکی ؟

با لحن خوابالویی زمزه کرد که کوک با لحن زاری گفت

کوک: تهیونگ بسه دیگه من دلم برات تنگ شده بلند شو

تهیونگ لبخند خوابالویی زد اما با درد زیر شکمش به خودش پیچید و فرمون های شیرینش دوباره پخش شد

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now