28

2K 143 5
                                    


وقتی در اتاق رو بست لبخندش رو خورد و دستاش رو تو جیب شلوارش کرد مثل همیشه همون قیافه سرد و خشکی که برای دیگران داشت رو به خودش گرفت

اروم اما محکم قدم برداشت و به سمت راه پله ها رفت، محکم و مقتدر از پله ها پایین رفت

با دیدن مهمون های عزیزش‌ ابروهاش بالا پرید و پوزخند تمسخر آمیزی زد

کای ، پارک و یه آلفای پیر بین افرادش بودن ، پارک و کای رو می شناخت اما اون الفای ویر رو تا حالا ندیده بود

می دونست امشب نمی تونه بی سر صدا حساب اون دوتا رو برسه

نگاه خیره اش رو به آلفای پیر داد ، گرگش اصلا نسبت به اون آلفای پیر احساس خوبی نداشت

آلفای پیر با نگاه خیره آلفای خشن رو به روش کمی حول کرد اما با کشیدن نفس عمیقی خودش رو جمع و جور کرد

پارک: من پارک کیونگ هستم ، عموی پدر جیمین و البته ارشد خاندان پارک

پوزخند یونگی عمیق تر شد ، انگار قرار بود امشب یکمی بهش خوش بگذره

یونگی: خب ؟

کای: فک کنم جیمین راجب رسومات بعد ازدواج براتون گفته

کای با لحن حرصی گفت، خب بهش حق بدین اون تحفه دندون گیری رو‌ از دست داده بود

یونگی: چرا گفته اما این به تو چه ربطی داره ؟

کیونگ : خب.....

یونگی: با تو نبودم

کیونگ از تعجب خشکش‌ زد ، هیچ کس تا حالا این طوری باهاش حرف نزده بود و همه مطیعش بودن

یونگی: دنبالم بیاید

به همراه یونگی همه شون راه افتادن ، یونگی به سمت زیرزمین رفت یا اگه بخوایم بهتر بگیم به سمت بار خونگیش رفت

بار🙄

یونگی روی مبل های چرم نشست ، از جا سیگاری نقره اش سیگار مخصوصش رو‌ برداشت ، با فندکی که انتهاش کلمه شوگا حک شده بود سیگارش رو روشن کرد

و به سه آلفا خیره شد ، به افرادش اشاره کرد و در کسری از ثانیه سه آلفا جلوش به زانو در اومده بودن

یونگی: خب میگفتین؟

کیونگ: این رفتار درستی با خانواده جفتت نیست آقای مین

کیونگ با لحن تهدید آمیزی گفت اما بر خلاف تصورش قهقهه یونگی بلند شد ، قهقهه بلندی که لرزه به تن هر کسی می انداخت

یونگی اشک گوشه چشمش رو که بر اثر خنده بود رو پاک کرد خم شد ارنجاش رو روی زانوهایش گذاشت و با صدای بمش که هنوز تک مایه خنده توش بود گفت

یونگی: الان کسی که زانو زده تویی پارک ، فک نمی کنی باید بیشتر مراقب زبونت باشی؟؟؟

کای: تقاص این توهین هات رو پس میدی مین

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now