از بیمارستان اومده بودن و الان تو اتاق بودن ، تهیونگ یه تی شرت بلند و یه شرتک مشکی پوشید و روی تخت نشست
کوک هم لباساش رو با یه سوی شرت و شلوار ست سورمه ای عوض کرد و زیر سوی شرتش یه لباس آستین حلقه مشکی پوشید ،به سمت تهیونگ رفت و درازش کرد
ته: کوکی ؟
کوک: جانم عزیزم چیزی می خوای ؟
ته: بغلم کن
کوک: چشم نفسم
کوک رفت روی تخت قبل از اینکه دراز بکشه لباس تهیونگ رو زد بالا ، روی شکمش رو بوسید
با آه آسوده تهیونگ چندبار دیگه کارش رو تکرار کرد و بعدش لباسش رو داد پایین
دراز کشید و تهیونگ رو بغل کرد ، تهیونگ سرش رو تو گردن کوک برد ، جیمین راست می گفت الان بیشتر به رایحه کوک نیاز داشت
ته: کوکی؟
تهیونگ با هیجان گفت و دست کوک رو یه جایی روی شکمش گذاشت
کوک به وضوح تکون خوردنا و لگد زدنای توله هاشو رو احساس میکرد
کوک: اوخی کیوتای بابایی ..... اما تو اذیت نمی شی ؟ یعنی دردت نمیاد عزیزم ؟
ته: یکم درد داره اما درد قشنگیه
تهیونگ با ذوق و لبخند ذوق زده ای گفت ، کوک لبای امگاش رو بوسید
ته: کوکو ؟
کوک: جانم عزیز دلم؟
ته: بومگیو اون روز می خواست تورو بکشه نه؟
کوک زبونش بند اومد ، نمی دونست چی بگه امگاش باردار بود و نباید همچین چیز هایی رو می شنید
کوک: ن_نه عزیزم کار دیگه ای داشت
لکنتش کار رو خراب کرد ، چشماش رو بست و لبش رو گاز گرفت خراب کرده بود
ته: دروغ گوی خوبی نیستی کوکی
کوک: عزیزم نباید بخاطر همچین چیزی ناراحت بشی
ته: این هر چیزی نیست کوکی جون توعه
تهیونگ با حرص و صدای کمی بلند گفت ، کوک سعی کرد نخنده ، خنده اش رو خورد
کوک: عزیزم بومگیو نمی تونه منو بکشه یا بهم ضربه ای بزنه مطمئن باش ، مگه تو خودت نگفتی من خیلی قوی ام ؟
ته: چرا گفتم اما.....
کوک: اما ندارن عزیزم خیالت راحت باشه هیچ اتفاقی نه برای تو و توله ها میوفته نه برای من ، من مراقبتونم
ته: من قبولت دارم کوکو
کوک: الهی فدات شم
ته: کوکی من شامپو می خوام ( 😐)
YOU ARE READING
THAT IS MY OMEGA [Kookv]
Short Storyنام: اون امگای منه 💫 جونگکوک ، نامجون ، یونگی الفاهایی هستن که می تونن رایحه خودشون رو پنهان کنن پدر هاشون مدام اونها رو تحقیر می کنند و کتک می زنند جین ، تهیونگ ، جیمین امگاهایی هستند که توسط پدر تحقیر و کتک زده میشن و به دستور اونها مجبور با افرا...