39

1.8K 133 8
                                    

از بیمارستان اومده بودن و الان تو اتاق بودن ، تهیونگ یه تی شرت بلند و یه شرتک مشکی پوشید و روی تخت نشست


کوک هم لباساش رو با یه سوی شرت و شلوار ست سورمه ای عوض کرد و زیر سوی شرتش یه لباس آستین حلقه مشکی پوشید ،به سمت تهیونگ رفت و درازش کرد

ته: کوکی ؟

کوک: جانم عزیزم چیزی می خوای ؟

ته: بغلم کن

کوک: چشم نفسم

کوک رفت روی تخت قبل از اینکه دراز بکشه لباس تهیونگ رو زد بالا ، روی شکمش رو بوسید

با آه آسوده تهیونگ چندبار دیگه کارش رو تکرار کرد و بعدش لباسش رو داد پایین

دراز کشید و تهیونگ رو بغل کرد ، تهیونگ سرش رو تو گردن کوک برد ، جیمین راست می گفت الان بیشتر به رایحه کوک نیاز داشت

ته: کوکی؟

تهیونگ با هیجان گفت و دست کوک رو یه جایی روی شکمش گذاشت

کوک به وضوح تکون خوردنا و لگد زدنای توله هاشو رو احساس میکرد

کوک: اوخی کیوتای بابایی ..... اما تو اذیت نمی شی ؟ یعنی دردت نمیاد عزیزم ؟

ته: یکم درد داره اما درد قشنگیه

تهیونگ با ذوق و لبخند ذوق زده ای گفت ، کوک لبای امگاش رو بوسید

ته: کوکو ؟

کوک: جانم عزیز دلم؟

ته: بومگیو اون روز می خواست تورو بکشه نه؟

کوک زبونش بند اومد ، نمی دونست چی بگه امگاش باردار بود و نباید همچین چیز هایی رو می شنید

کوک: ن_نه عزیزم کار دیگه ای داشت

لکنتش کار رو خراب کرد ، چشماش رو بست و لبش رو گاز گرفت خراب کرده بود

ته: دروغ گوی خوبی نیستی کوکی

کوک: عزیزم نباید بخاطر همچین چیزی ناراحت بشی

ته: این هر چیزی نیست کوکی جون توعه

تهیونگ با حرص و صدای کمی بلند گفت ، کوک سعی کرد نخنده ، خنده اش رو خورد

کوک: عزیزم بومگیو نمی تونه منو بکشه یا بهم ضربه ای بزنه مطمئن باش ، مگه تو خودت نگفتی من خیلی قوی ام ؟

ته: چرا گفتم اما.....

کوک: اما ندارن عزیزم خیالت راحت باشه هیچ اتفاقی نه برای تو و توله ها میوفته نه برای من ، من مراقبتونم

ته: من قبولت دارم کوکو

کوک: الهی فدات شم

ته: کوکی من شامپو می خوام ( 😐)

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now