36

2.1K 130 0
                                    

( عمارت کوکوی )

با ویبره رفتن گوشیش چشماش رو باز کرد ، بعد از اینکه حواسش اومد سر جاش گوشی رو از روی میز عسلی کنار تخت برداشت

چانگ ووک بود ، دکمه اتصال رو زد و گوشی رو گذاشت دم گوشش ، هم‌ زمان نگاهی به امگای غرق در خوابش کرد

کوک: چی شده ؟

ووکی: قربان رسوندیمش بیمارستان

کوک: خب حالش چطوره

ووکی: چندتا از دنده هاش شکسته و خب دماغش هم همین طور ، دستش رو هم که خودتون شکوندین

کوک: اوکی وقتی افرادش اومدن بی سر و صدا اونجا رو ترک کنید

ووکی: بله آلفا ؟ امر دیگه هست ؟

کوک: نه بیا عمارت یکم استراحت

ووکی: آلفا یه سوال میتونم بپرسم؟

کوک: بپرس

ووکی: لونا فهمیدن؟

کوک: اره ، اما ظاهراً قبل از اینکه اون بگه لونا میدونسته چطور؟

ووکی: قربان ما لونا رو دوست داریم و نمی خوایم از دست شون بدیم بخاطر همین پرسیدم

کوک: خیالتون راحت باشه لونا همچنان مثل سابقه

ووکی: ممنون خدانگهدار قربان

کوک: خدانگهدار

گوشی رو قطع کرد و دوباره گذاشتش روی میز عسلی، به امگای خواب تو بغلش نگاه کرد

طوری که از یه بچه هم معصوم تر و مظلوم تر خوابیده بود

کوک: آخه کی باورش میشه تو داری مادر میشی؟

اروم با خودش زمزمه کرد ، خب اصلا به قیافه کیوت و بچه گونه امگاش نمیومد که بخواد مادر بشه

لبخندی با فکرای توی سرش زد ، بی صبرانه منتظر بود تا هفته دوم بیاد و برن سونو گرافی

خیلی دلش می خواست بدونه جنسیت بچش چیه ، دسته بچش از الان معلوم بود

چون خودش خون خالص بود قطعا بچه اش آلفای خون خالص بود

کوک: یعنی میشه همه چی خوب پیش بره ؟

با خودش گفت ، هنوز ترس از دست دادن تهیونگ تو جونش مونده بود مخصوصا که اتفاق های اخیر هم بی تاثیر نبود

اگه همه چیز برعکس بود و تهیونگ می خواست ترکش کنه چیه ، خب قطعا کوک نمی زاشت بره

با گذشتن این فکر از سرش اون یکی دستش رو هم دور امگا حلقه کرد و کامل به خودش چفتش کرد

با در هم رفتن چهره امگاش فهمید درد داره، از اون جا که دلش نمی خواست خواب ارومش بهم بخوره تهیونگ رو بالاتر کشید تا سر امگا داخل گردنش فرو بره

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now