25

2.1K 156 9
                                    

صبح تو بغل آلفاش بلند شد ، با بوسه ای که روی لبای آلفاش گذاشت آروم آلفاش رو بیدار کرد

ته: کوکی بلند شو باید بری ساختمون پک

کوک: نمی خوام

و سفت تر تهیونگ رو بغل کرد ، تهیونگ خنده ریزی کرد و دوباره لبای آلفا رو بوسید، کوک که دید نمی دونه بیشتر بخوابه حرصی گازی از لب امگا گرفت

تهیونگ لباش رو جدا کرد و خندید که باعث شد لبخند روی لبای آلفا بیاد ، چی بهتر از اینکه صبحش با صدای خنده های شیرین امگاش شروع بشه

بلند شدن و بعد از رفتن سرویس شروع به حاضر شدن کردن

کوک یه کت و شلوار و پیرهن مشکی پوشید همواره با ساعت و کفش هم رنگش

و بعد از زدن عطر تلخش و صاف کردن استین کتش به سمت امگاش برگشت

تهیونگ یه پیراهن سفید کمی بلند پوشیده بود ، جلوش رو داخل شلوارش کرده بود و عقبش رو رها کرده بود

جین مشکی و کتونی سفید تیپش رو کامل کرده بود به علاوه چندتا دستبند ظریف و البته حلقه دست چپش که از روز ازدواجشون یک لحظه هم درش نیاورده بود

لبخندی به امگاش زد و به سمتش رفت ، تو جمع کردن کتاباش کمکش کرد ، همون طور که کتابهای تهیونگ رو توی کوله اش می‌ذاشت گفت

کوک: نمیشه امروز هم استراحت کنی ؟؟

ته: نه عزیزم عقب میوفتم

کوک: آخه احساس میکنم ضعیف شدی

تهیونگ چشم قره ای به کوک رفت

ته: باور کن من چند کیلو هم اضافه کردم

کوک خنده ای کرد و باشه ای گفت ، با هم رفتن پایین و بعد از خوردن صبحونه با بوگاتی کوک به سمت بیمارستان حرکت کرد

به بیمارستان رسیدن

کوک: مراقب خودت باش نفسم

ته: چشم

کوک: اگه حالت بد شد بگو بیام دنبالت

ته: باشه ، تو هم مراقب خودت باش کوکو

و بعد از بوسیدن لبای آلفاش پیاده شد، کوک وقتی از رفتن تهیونگ مطمئن شد به سمت ساختمون پک حرکت کرد.....

وارد بیمارستان شد و مستقیم به سمت اتاق رزیدنتا رفت ، بعد از گذاشتن وسایلش و پوشیدن روپوشش و برداشتن خودکار و دفتر چه یادداشتش رفت بیرون.......

ته: دوباره یه روز شلوغ دیگه

با خودش گفت و به ساعتش نگاه کرد ، ساعت ۳ بود ، تصمیم گرفت برای رفع خستگی به کافه تریا بره تا یه نوشیدنی گرم بخوره

اما با صدای گوشیش اون رو از جیبش در آورد و بهش نگاه کرد

استاد: بیا حیاط پشتی بیمارستان

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now