صبح تو بغل آلفاش بلند شد ، با بوسه ای که روی لبای آلفاش گذاشت آروم آلفاش رو بیدار کرد
ته: کوکی بلند شو باید بری ساختمون پک
کوک: نمی خوام
و سفت تر تهیونگ رو بغل کرد ، تهیونگ خنده ریزی کرد و دوباره لبای آلفا رو بوسید، کوک که دید نمی دونه بیشتر بخوابه حرصی گازی از لب امگا گرفت
تهیونگ لباش رو جدا کرد و خندید که باعث شد لبخند روی لبای آلفا بیاد ، چی بهتر از اینکه صبحش با صدای خنده های شیرین امگاش شروع بشه
بلند شدن و بعد از رفتن سرویس شروع به حاضر شدن کردن
کوک یه کت و شلوار و پیرهن مشکی پوشید همواره با ساعت و کفش هم رنگش
و بعد از زدن عطر تلخش و صاف کردن استین کتش به سمت امگاش برگشت
تهیونگ یه پیراهن سفید کمی بلند پوشیده بود ، جلوش رو داخل شلوارش کرده بود و عقبش رو رها کرده بود
جین مشکی و کتونی سفید تیپش رو کامل کرده بود به علاوه چندتا دستبند ظریف و البته حلقه دست چپش که از روز ازدواجشون یک لحظه هم درش نیاورده بود
لبخندی به امگاش زد و به سمتش رفت ، تو جمع کردن کتاباش کمکش کرد ، همون طور که کتابهای تهیونگ رو توی کوله اش میذاشت گفت
کوک: نمیشه امروز هم استراحت کنی ؟؟
ته: نه عزیزم عقب میوفتم
کوک: آخه احساس میکنم ضعیف شدی
تهیونگ چشم قره ای به کوک رفت
ته: باور کن من چند کیلو هم اضافه کردم
کوک خنده ای کرد و باشه ای گفت ، با هم رفتن پایین و بعد از خوردن صبحونه با بوگاتی کوک به سمت بیمارستان حرکت کرد
به بیمارستان رسیدن
کوک: مراقب خودت باش نفسم
ته: چشم
کوک: اگه حالت بد شد بگو بیام دنبالت
ته: باشه ، تو هم مراقب خودت باش کوکو
و بعد از بوسیدن لبای آلفاش پیاده شد، کوک وقتی از رفتن تهیونگ مطمئن شد به سمت ساختمون پک حرکت کرد.....
وارد بیمارستان شد و مستقیم به سمت اتاق رزیدنتا رفت ، بعد از گذاشتن وسایلش و پوشیدن روپوشش و برداشتن خودکار و دفتر چه یادداشتش رفت بیرون.......
ته: دوباره یه روز شلوغ دیگه
با خودش گفت و به ساعتش نگاه کرد ، ساعت ۳ بود ، تصمیم گرفت برای رفع خستگی به کافه تریا بره تا یه نوشیدنی گرم بخوره
اما با صدای گوشیش اون رو از جیبش در آورد و بهش نگاه کرد
استاد: بیا حیاط پشتی بیمارستان
YOU ARE READING
THAT IS MY OMEGA [Kookv]
Short Storyنام: اون امگای منه 💫 جونگکوک ، نامجون ، یونگی الفاهایی هستن که می تونن رایحه خودشون رو پنهان کنن پدر هاشون مدام اونها رو تحقیر می کنند و کتک می زنند جین ، تهیونگ ، جیمین امگاهایی هستند که توسط پدر تحقیر و کتک زده میشن و به دستور اونها مجبور با افرا...