48

1.9K 131 0
                                    

با امگای بیهوش تو بغلش وارد عمارت شد ، داخل عمارتش تهیونگ و جیمین از استرس راه می رفتن و دستاشون رو فشار میدادن

یونگی و کوک هم کلاف سرشون رو بین دست تاشون گرفته بودن

با حس رایحه تند و تلخ نامجون نگاه بقیه به سمتش کشیده شد

لباس و موهای نامجون بخاطر بارون خیس شده بود ، نگاه کوک و یونگی به سمت مردمک های سفید نامجون رفت

آخرین باری که مردمک های نامجون رو سفید دیدن نزدیک به صدها نفر تیکه تیکه شدن

جیمین و تهیونگ به جین بیهوش که تو بغل نامجون بود نگاه کردن

بالاخره تونستن نفس راحتی بکشن ، نامجون بیشتر از این بهشون توجه نکرد و به سمت راه پله ها رفت

اروم از پله ها رفت بالا و بقیه تا وقتی که از دیدشون ناپدید بشه نگاهش کردن

یونگی: بیا اینجا

رو به محافظی که تازه اومده بود داخل گفت

+ بله قربان ؟

کوک: چی شد؟

محافظ با یادآوری اون لحظه های وحشتناک لرزی به تنش افتاد

+ خ....خب همه رو کشت حتی یک نفر هم زنده نموند و در آخر رییس شون رو تیکه تیکه کرد

یونگی: مرخصی

محافظ تعظیمی کرد و رفت ، یونگی آهی کشید و سری از تاسف تکون داد

یونگی: درست مثل ۱۰ ساله پیش

کوک: باید دعا کنیم جین هر چه زودتر بیدار بشه

یونگی: درسته فقط امگاشه که میتونه ارومش کنه

کوک: نباید سمت امگاش میومدن

یونگی: اونم

ته: چرا مردمکای هیونگ اون طوری بود؟

کوک: این یعنی آخرین درجه ی عصبانیت یه آلفای خشن

یونگی: این جور موقعه ها فقط و فقط امگاش می‌تونه ارومش کنه

کوک: تمام تلاش ده سالش به باد رفت

یونگی: ده سال تلاش کرد که دیگه این اتفاق نیوفته

جیمین: ممکن به جین آسیب بزنه ؟

یونگی: یه آلفا تو هیچ شرایطی به امگاش آسیب نمی زنه موچی

کوک و یونگی امگاهاشون رو بغل کردن ، چاره ای جز اینکه منتظر باشن تا نامجون آروم بشه نداشتن .......

وارد اتاق شد و همسر بیهوشش رو روی تخت گذاشت ، پالتوی خیسش رو در آورد

سیستم گرمایشی اتاق رو زیاد کرد ، کنار جین دراز کشید و تن گرمش رو توی آغوشش گم کرد

جین با حس رایحه زیاد جفتش کم کم چشماش رو باز کرد

دور و اطراف رو نگاه کرد ، آخرین بار بخاطر بی قراری زیاد توله اش و درد زیادی از هوش رفته بود

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now