18

2.3K 163 3
                                    


گوشی جین دوباره زنگ خورد و این بار جین کلافه گوشی رو جواب داد که صدای گریه تو گوشش پیچید

جین نگران سیخ نشست و نامجون هم تمام حواسش به جین بود

+ سو.....سون_به

صدای هیونجین بود یکی از رزیدنتایی که تحت اموزش جین بود

جین: چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟؟؟

+ م_ من تو....تونسستم

جین : تو چیو تونستی؟

- الو دکتر کیم؟

جین : سلام دکتر هان ، هیونجین چرا گریه می‌کنه ؟

- چیزی نیست اشک شوقه، اون تونست در نبود شما یه کودک رو که چاقو خورده بود عمل کنه

جین هنگ کرد ، جین سعی کرد حرفی بزنه اما فقط لباش باز و بسته می شد

- من باید برم فعلا دکتر کیم

و گوشی رو قطع کرد و جین هم فعلا آرومی گفت

نامجون: جین عزیزم حالت خوبه ؟ چی شد ؟

جین یهو منفجر شد و نامجون رو محکم بغل کرد

جین:تونست ..... تونست شاگرد من تونست نامی

و با خوشحالی همون طور که نامجون رو از گردن بغل کرده بود بالا و پایین می پرید

نامجون خنده ای کرد و جین رو بغل کرد تا آروم بگیره و یه جا وایسه

نامجون: خسته نباشی استاد کیم

و لبای جین رو بوسید جین هم همراهیش کرد و بعد از چند لحظه آروم لباشونو جدا کردن

( ویلای کوکوی)

آروم لای چشماش رو باز کرد و با چهره آلفاش مواجه شد، لبخندی زد چهره آلفاش توی خواب از یه بچه هم مظلوم تر بود

معلوم بود خیلی خستس چون همیشه اون بود که زودتر بیدار می‌شد ، حتما دیروز روز سختی داشته و این از زخم دستش معلوم بود

با هزار بدبختی از بغلش اومد بیرون و جای خودش یه بالش گذاشت تا بیدار نشه

همین که صاف نشست کمرش تیر کشید ، لعنتی کوک دیروز خیلی بد به فاکش داده بود

آروم از تخت پایین اومد و لبش رو گاز می گرفت تا صداش در نیاد ، کمرش و باسنش درد میکرد

با هزار بدبختی بالاخره ربدوشام مشکیش رو‌ پوشید و با یه دست لباس رفت اتاق مهمان تا هم دوش بگیره هم کوک رو بیدار نکنه

بعد از نیم ساعت که با آب گرم حمام کرده بود اومد بیرون با حوله تا جایی که تونست موهاش رو خشک کرد و لباساش رو پوشید

یه ست هودی و شلوار خاکستری پوشید و یه شونه به موهاش زد و به حال خودشون ولشون کرد

چند تا رینگ ساده هم تو انگشتای کشیدش انداخت و دستبند ظریف هم دستش انداخت

THAT IS MY OMEGA [Kookv]Där berättelser lever. Upptäck nu