15

2.7K 194 23
                                    

وقتی جلسه اش با مقامات پک تموم شد سریع وسایلش رو جمع کرد تا بره پیش لونای باردارش ، گوشیش رو برداشت و بعد از پوشیدن کت بلند مشکیش از ساختمون پک رفت بیرون ، مقامات پک هم تا دم در همراهیش کردن

به سمت لیموزینی که منتظرش بود رفت ، راننده در ماشین رو براش باز کرد و بعد از اون خودش سوار شد و شروع به رانندگی کرد

کوک تو ماشین نشسته بود و می خواست هر چه زودتر برسه تا ناز لونای باردارش رو بکشه

بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدن ، کوک پیاده شد و به سمت عمارت رفت ، عمارتی که به دستور تهیونگ اکثر جاهاش گل یاس و درخت کاشته شده بود

وارد سالن عمارت شد که صدای جیغای تهیونگ باعث شد به سرعت بالا بره و به سمت اتاقشون حرکت کنه

وقتی به اتاقشون رسید به سرعت در اتاق رو باز کرد و لحظه ای خشکش زد ، یه فرد ناشناس با نقاب و لباس مشکی به تهیونگ ........

به تهیونگ تجاوز کرده بود ، از ورودی تهیونگ خون میومد بیرون ، چشمای کوک سمت تهیونگ رفتن که تهیونگ لب زد

ته: متاسفم کوکو

و از حال رفت ، کوک عربده ای کشید و به سمت مرد حمله ور شد و تا می خورد زدش و بعد از اینکه مرد بی هوش شد سمت تهیونگ رفت

یه پتو دورش پیچید و براید استایل بغلش کرد و با سرعت بردش پایین و گذاشتش توی ماشین

با سرعت سر سام آوری ماشین رو روند و راه نیم ساعته رو ۱۰‌ دقیقه طی کرد

پیاده شد و تهیونگ رو بغل کرد و به سمت ورودی دوید ، پرستار ها وقتی وضع تهیونگ رو دیدن سریع برانکاردی آوردن و تهیونگ رو بردن

کوک وقتی مطمئن شد جین و جیمین بالا سرشن رفت تا حساب اون مرد رو برسه ......

وقتی داخل اتاق برگشت مرد هنوز اونجا بود ، نگاهش به گلدون رو میز افتاد ، به سمتش رفت و اونو شکوند بزرگترین تیکه رو برداشت که از قضا سرش تیز بود

مرد رو گرفت و شلوار و باکسر مرد و رو کشید پایین و تیکه گلدون رو توی ورودیش فرو کرد که مرد به تقلا کردن و داد و بیداد افتاد

کوک: چطور جرئت کردی به امگای من دست بزنی هااااان ، چطور جرئت کردی به بچه من آسیب برسونی حروم زاده عوضی ههاااااااانننننن

و بعد فندکی از جیبش در آورد ، فندک چرا تو جیبش بود ؟! مهم نبود، مرد رو برگردوند فندک رو روی دیک مرد گرفت و مرد به زجه زدن افتاد و آروم آروم شروع به سوختن کرد

باید تقاص پس میداد ، اون مرد باید تقاص درد هایی که به تهیونگش داده بود رو پس میداد ، باید تقاص توله از دست رفته کوک رو پس میداد

روی تخت نشست و با لذت به سوختن و زجه زدن ها مرد از روی درد نگاه کرد تا بلکه کمی از آتیشی که درونش روشن بود رو خاموش کنه............


THAT IS MY OMEGA [Kookv]Where stories live. Discover now