THAT IS MY OMEGA [Kookv]

27

نامجین و یونمین بعد از یک یا دوساعت رفتن و تهیونگ و کوک رو تنها گذاشتن

تهیونگ خواست برای شام نگهشون داره اما اونا گفتن امروز خیلی استرس کشیده و نیاز به استراحت دارن و تهیونگ هم خیلی اسرار نکرد

تهیونگ داشت توی آشپز خونه شام آماده میکرد ، حوصله اش سر رفته بود و از طرفی حوصله درس رو هم نداشت بخاطر همین به جولی گفته بود امشب خودش شام رو‌‌ آماده می‌کنه

داشت برای سوپش هویج ها رو خورد میکرد ، گوشت و برنج و تخم مرغ آماده بود این وسط یه سوپ هم بد نبود

ناخودآگاه فکرش سمت بومگیو رفت ، میدونست که کوک به همین راحتی ولش نکرده و قطعا یه بلایی سرش آورده

از کوک ممنون بود که هر طور شده از اونجا رفته بودن چون تهیونگ هیچ علاقه ای به اینکه دوباره با بومگیو رو به رو بشه رو‌ نداشت

ته: الان قطعا کوک حساس تر شده ، عالی شد دیگه حتی تا سر کوچه ها باید با شصتا بادیگارد برم

نوچی کرد و سری از روی تاسف تکون داد ، طبق عادتش لباش رو آویزون کرد

اینقدر فکرش درگیر بود که یک دفعه دستش رو با چاقو برید

ته: آخ .... اااییی

چاقو رو سریع ول کرد و به سمت سینک رفت ، از شانس همون موقع کوک اومد داخل آشپز خونه

کوک: بیبی چی شده؟؟

با لحن نگرانی پرسید و سریع رفت پیش تهیونگ و با دیدن دستش اخم پر رنگی کرد

دست تهیونگ رو گرفت و بعد از شستن خون روش اون رو با دستمال کاغذی خشک کرد

زخم عمیق نبود اما خراشش بزرگ بود ، کوک با همون اخم پر رنگ جعبه کمک های اولیه رو آورد ، اول با پنبه و الکل زخمش رو زد عفونی کرد و بعد از اون دو سه بار دورش رو باند پیچید

ته: نیازی ...... ب_به باند....نبود؟

تهیونگ بخاطر اخم غلیظ کوک به لکنت افتاده بود کوک جعبه رو گذاشت سر جاش و زیر گاز رو‌ کم کرد تا آشپز خونه به آتیش کشیده نشه

رو به روی تهیونگ نشست و با دستش چندبار روی رونش زد

تهیونگ هم عین یه پاپی حرف گوش کن روی پاهاش نشسته و سرش رو انداخت پایین

کوک: بهت گفته بودم تو خونه من یه لیوانم جا به جا نمیکنی نه؟؟؟

ته: بله

کوک: فقط بله خالی ؟؟

ته: بله ددی گفته بودی

کوک: اون وقت یه کاره آشپزی کردن چی بود؟؟

ته: خب حوصله ام سر رفته بود ددی

کوک: بخاطر همین چیز هاست که نمیزارم دست به سیاه و سفید بزنی چون ممکنه هزارتا اتفاق برات بیوفته و‌ من اصلا دلم نمی خواد به امگام حتی یه خراش بیوفته