سلام!
خب من یه داستان جدید استارت زدم. چیز زیادی برای گفتن ندارم که قبلش بخونید. فقط چندتا چیز هست که دوست دارم بهش توجه داشته باشید.
اول! اینکه نیایید تو کامنتا و نظرات، این داستان رو با فینیکس مقایسه کنید. واقعا حرکت دوستداشتنیای نیست که بخوام ازش استقبال کنم.
دوم! دربارهی کاپلهای داستانه که توی دیسکریپشن چیزی دربارهشون نگفتم. اگه احساس ناامنی دارید لطفا نخونید. بذارید جو بینمون بدون تنش باشه.
سوم! من خیلی خیلی خوشحال میشم که حدسیاتتون رو بخونم و تا میتونم سعی میکنم بهشون جواب بدم ولی درک کنید بعضی چیزها رو نمیشه مستقیما جواب داد. مثلا اینکه بپرسید کی قاتله رو نمیتونم جواب بدم. پس اگه پاسخ من دلخواه شما نبود لطفا ناراحت نشید 💖
چهارم! این داستان جنایی/معماییه. برای نوشتنش کلی زحمت کشیده شده و من کلی تحقیق دربارهی بیماری روانی داشتم. کمترین وظیفهی شما به عنوان یه خواننده، دادن بازخورد به منه. قطعا بازخورد شما دلگرمی من برای آپ بیشتر و بهتره.
پنجم! کرکترها طبیعتا با مشکلات خودشون دست و پنجه نرم میکنن یا واکنشهاب خاص خودشونو نشون میدن. رفتار اونها یه بازتاب از رفتار درست نیست، طبیعتا ممکنه اشتباه کنن و راستش نیازی به شما ندارن که بیاین کامنت بذارید که چرا فلانی فلان جور گفت و رفتارش اشتباه بود.
ششم! این فنفیکشن ریت سنی بالای ۱۸سال داره. این قضیه رو جدی بگیرید. این فنفیکشن شامل استفاده از مواد مخدر، خشونت فیزیکی و کلامی، سکس، تجاوز، سواستفادهی فیزیکی و رفتاری، افسردگی و دیگر اختلالات روانیه. شوخی ندارم باهاتون، ریت سنی رو رعایت کنید و به روان خودتون احترام بذارید.
ممنونم که وقت ارزشمندتون رو میذارید تا نوشتهام رو بخونید.
امیدوارم از این داستانم لذت ببرید 💖-
چپتر اول: آغازکیونگسو آدم خوشاخلاقی بود و معمولا سعی داشت خوشاخلاق بمونه؛ توی بدترین شرایط هم میتونست رفتار خوبشو نگه داره. اون حتی میتونست به عنوان اسطورهی ادب و اخلاق یونان باستان شناخته بشه تا اینکه اداره پلیس تصمیم گرفت یه تیم جدید درست کنه. اونجا بود که کیونگسو احساس کرد این احتمالا یه آزمون الهی برای سنجش صبرشه.
ضربهی اول جایی بود که فهمید با جونمیون توی یه تیمه. واقعیت ساده بود؛ هیچکس دلش نمیخواست با جونمیون تو یه تیم باشه. جونمیون باهوش و سریع بود؛ خیلی وقت میشد که اونجا کار میکرد و کلی تجربه داشت ولی چیزی دربارهاش بود که باعث میشد هیچکس نخواد باهاش توی یه تیم باشه. اون جدا بداخلاق بود و مدام فحش میداد. شاید این چیز عادیای به نظر برسه؛ در هر صورت فشار کاری یه جورایی همشون رو تندخو کرده بود ولی جونمیون همهی خط قرمزها رو رد میکرد و حتی به رییسشون هم بیپروا فحش میداد.
YOU ARE READING
Higanbana
Fanfiction• خلاصه: تیم شمارهی ۳ جرایم خشن، در اولین روزهای تشکیلش بعد از پذیرفتن دو عضو جدید یعنی چانیول و بکهیون، با پروندهای عجیب رو به رو میشه، قاتلی که قبل از کشتن مقتولهاش دم در خونهشون یه شاخه گل هیگانبانا میذاره تا مرگشون رو بهشون خبر بده. تیم...