Chapter 7

3K 495 50
                                    

~Same Old~
Chapter 7

Hope you enjoy it ;]












هردو خنديدن. بعد از شام هوا شناسي اعلام كرد امشب هم بارش برف دارن. زين از ليام خواست تا بره دوش بگيره. بدون حرف ديگه اي قبول كرد. زين اشپزخونه رو به حالتي كه بود رها كرد و روي كاناپه دراز شد. با گوشيش كار ميكرد كه زنگ خورد.

"سلام پسر جذاب. درو باز نميكني؟"

اب دهنشو قورت داد. 'فاك' نميتونست فكر كنه. الان كسي توي خونش بود كه نبايد از اين اتفاق با خبر ميشد. خودش هم دلش نميخواست خيلي باز سراغ اون كار بره ولي اخه الان؟ الان بايد اون ميومد دم در؟ مطمئن بود اخرين بار مال هشت يا نه ماه پيش بود. دلش از استرس درد گرفت. با صداي لرزون جواب داد.

"ا...ارسنال؟"

"بله بيبي بوي. من پشت درم. هوا خيلي سرده ، زود باش باز كن در لعنتي رو !"

"آ..باشه باشه "

گفت و گوشي رو قطع كرد. نشست روي كاناپه. ارسنال ، الان؟ فاك. استرسش بيشتر شد وقتي ليام از توي حمام صداش زد و حوله خواست. زين نميخواست اون اتفاق بين خودش و ارسنال بيوفته. نه. معلومه كه نه. همون چند بارم اتفاقي بود. هر دوشون مست بودن و نميدونستن چيكار ميكنن. قداي ليام كه براي بار دوم زين رو صدا زد اجازه نداد بيشتر خاطراتشو مرور كنه.

"زين. تو خوبي؟ "

"آره اره ... الان ميام. "

از دل درد نميتونست باايسته. سعي كرد فراموش كنه و سريع سمت اتاق رفت و يه حوله ي سفيد به ليام داد. صداي زنگ در باز هم ميومد. ليام حوله رو گرفت و در رو بست. زين سمت ايفون رفت. لرزش دستش رو ميتونست ببينه وقتي ميخواست دكمه رو بزنه. و بالاخره زد. اون به ليام ميفهمونه گرايشش چيه ، ارسنال اونو جلوي ليام به فاك ميده ، ارسنال فقط يه كاري داشته كه اومده ، نه احنق براي يه كار ساده بيبي بود صدات نميكنن، اين گزينه حذف شد ، ميشينم با هم فيلم ميبينيم و ارسنال بيخيال ميشه ، .... تق تق تق .

از فكر بيرون اومد و يكم از جاش پريد. ليام با حوله اي كه به كمرش بسته بود توي چارچوب در اتاق ايستاده بود و دستشو به اون تكيه داده بود. روي شونه هاش هنوز خيس بود. از نوك موهاش اب ميچكيد. قيافش جدي بود.

"منتظر كسي بودي؟"

و خب زين تنها به يه چيز فكر ميكرد. خودش رو به ليام رسوند و خيلي اروم براش زمزمه كرد كه بهتره فقط حرف نزنه يا رفتاري از خودش نشون نده كه خيلي همه چيز مصنوعي جلوه كنه. ليام فقط گوش ميداد. قرار شد اگر ارسنال رفت همه حيز رو براش تعريف كنه. ليام برگشت توي اتاق و زين در رو باز كرد. ارسنال هجوم اورد داخل و زين رو به خودش چسبوند و اونو بوسيد. زين تلاش ميكرد خودشو رها كنه.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now