Chapter 40

2.4K 307 283
                                    








~Same Old ~

Chapter 40

Enjoy reading.






زين و ليام بعد از سفرشون به پاريس خيلي جدي توي دفتر روزنامه كار ميكردن و اين براي هردوشون به يه روزمرگي تبديل شده بود.

هر روز همراه هم تا دفتر ميرفتن و ليام زين رو به پياده روي تا دفتر عادت داده بود همونجور كه خودش عادت كرده بود و موقع برگشت زين زود تر خونه ميرفت.

روز هاي اولي قدم هارو باهم ميشمردن و تقريبا نزديك ششصد قدم باهم ميرفتن و بعد از اون هركدوم توي طبقه هاي خودشون مشغول كار ميشدن. بعضي وقت ها زين به ليام سر ميزد و بيشتر وقت ها ليام اينكار رو ميكرد.

اون توي دفتر جا افتاده تر بود و زين بيشتر ميترسيد تا وقتش رو توي اتاق ليام بگذرونه.

زين بيشتر سرفه ميكرد و دوز داروهاش داعما در حال رشد بود. سعي ميكرد سرفه هاش رو از ليام قايم كنه و اجازه نده اون متوجه شه. چند بار با هم دكتر هاي مختلف رفتن و حتي ريسك رفتن پيش دكتر خانوادگي زين رو هم كردن و همه ي دكتر ها از وضعيت ثابت زين ميگفتن.

در صورتي كه زين حتي به ثابت بودن ، نزديكم نبود.

خوني كه توي دستمال بعد از هر سرفه داشت رو خيلي سريع قايم ميكرد يا بعد از هر بار سرفه يا از جا بلند شدن وقتي سرش گيج ميرفت و همه جارو سياه ميديد فقط صبر ميكرد و عادي برخورد ميكرد

ليام پيگير زين بود ولي اصلا خبر از دروغ هايي كه بهش گفته ميشد نداشت.

تريشا خيلي خيلي كمتر سراغ زين رو ميگرفت و زين خيلي كم اونارو ميديد. شايد هر ماه يك بار اون هم خيلي كوتاه و سرسري.

امروز اولين روز از ماه مي بود. هوا خنكي خودش رو حفظ كرده بود اما خنكي لطيف داشت. اون اذيت نميكرد و همه با پوشش هاي نازك تر همه جا حاضر ميشدن و ليام و زين هم.

تايم ناهار بود و ليام بعد از چند وقت براي هردوشون سفارش غذا داده بود تا بتونن ناهار رو باهم وقت بگذرونن. ماهي و چيپس سيب زميني خريده بود و مرخصي يك ساعته داشت تا همراه زين باشه.

در اتاق رو زد و سرش رو وارد اتاق كرد قبل از اينكه زين اجازه داده باشه وارد بشه. دختري كه خيلي اطراف زين بود الان توي اتاق زين بود و طرفي قرار داشت كه زين نشسته بود و از خنده ي احمقانش معلوم بود اصلا اتفاق هاي خوبي اونجا نميوفتاده.

ليام اخم هاش توي هم رفت و كامل در رو باز كرد و دختر به خودش اومد. همون دختري كه پشت ميز اطلاعات پايين ميشست. ليام با تنفر بهش نگاه كرد و زين گلوش رو صاف كرد.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora