Chapter 35

2.5K 290 148
                                    

~Same Old~

Chapter 35

Enjoy reading 📖 !











ليام با سرعت تمام رانندگي ميكرد دائم نگران اين بود كه زين از خواب بيدار نشه. براي خودش توي راه قهوه گرفت و با سرعت هر چه بيشتر توي جاده ميرفت تا خيلي سريع به كشتي بار بري ساعت ١ برسن.

ليام بعد از بالا رفتن از جاده ي دست ساز براي توي پاركينگ كشتي شيشه رو پايين كشيد و بليطشون رو به مسئول داد. تمام مدت در حال اروم حرف زدن بود و با بالا بودن شيشه اونا هيچي از سر و صداي اونجا نميفهميدن ولي به محض پايين كشيدن شيشه ي ماشين اونجا پر شد از بيشترين صداها.

ليام به مسئول اشاره كرد تا اروم حرف بزنه.

ليام پاسپورت و مداركي كه زين به خونش اورده بود رو همراه خودش به مسئول نشون داد و اون مهر خروج رو زد.

زين سوييشرت ليام رو روي سرش كشيده بود و كوچيك ترين تكوني نميخورد و ليام از بابت اين خيالش راحت شده بود. ماشين رو توي جايگاه مخصوصشون پارك كرد. اونجا پاركينگ بود و اين يه راه عادي زميني براي رسيدن به فرانسه و بعد از اونجا پاريس بود.

اونا حدودا يك ساعت توي اتوبان هاي لندن بايد ميروندن و با كشتي چهل دقيقه توي راه بودن و بعد از اونجا تا خود پاريس هم چهل دقيقه توي اتوبان بودن. ليام فرصت داشت تا توي كشتي استراحت كنه. خيلي اروم از ماشين پياده شد و تلفنش رو برداشت.

"سلام پسر. روي ابي؟"

"سلام. هنوز راه نيوفتاده !"

ليام خنديد و اروم به ماشين تكيه داد و بيرون رو نگاه كرد. اونا نزديك سطح اب بودن.

"مشكلي كه پيش نيومد ؟"

"نه فقط ما يكم سر هم داد و بيداد كرديم. اون الان خوابه !"

ليا گفت و سمت زين توي ماشين برگشت. ديگه از الان واقعا مهم نبود اگه بيدار شه. اونا تقريبا وسط سوپرايز تولد زين بودن و ليام خيالش راحت تر شده بود. پس ديگه خيلي هم نگران بيدار شدنش نبود.

"خوابه ؟ تو كه چيزي ندادي بهش؟"

نايل با وحشت پشت تلفن گفت چون ليام باهاش اين برنامه رو ريخته بود كه اگه ديد زين ديشب رو خوابيده و اون چيزي كه ميخواسته اتفاق نيوفتاده بهش خواب اور ميده.

"نه نه. خوشبختانه اون پسر همون قدر كه من ميخواستم كنجكاو بود و اين خوب بود. "

ليام خنديد و گفت.

"تو ترسناكي واقعا. بيچاره پسرت !"

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now