chapter 26

3.2K 300 101
                                    



~Same Old~

Chapter 26

Enjoy reading 📖!






















بعد از گذشت دو هفته ، اتاق تقريبا به يه زباله دوني تبديل شده بود. ليام براي سرگرم كردم زين تمام تلاشش رو كرده بود و موفق هم بود. اونا بيشتر از دوتا كتاب رو براي ضبط اماده كردن و اين باعث ميشد توي روز اصلا احساس نكنن كه حوصلشون سر رفته.

زين اين بار زود تر از ليام بيدار شده بود. بين پاكت خوراكي هايي كه روي زمين افتاده مشغول گشتن دنبال چيزي بود در حالي كه يكي از دستاش رو روي زمين گذاشته بود و از تخت خم شده بود.

چيز مورد نظرشو پيدا كرد و به سختي روي تخت برگشت. دونه هاي عرق رو روي پيشونيش حس ميكرد. موهاش بيشتر در اومده بود و حالا ديگه كامل سرش مشكي شده بود. حدود دو هفته بود نميتونست راحت حمام كنه پس شيو هم نكرده بود و حالا صورتش هم سياه شده بود. از ديدن خودش با اون همه ريش خندش ميگرفت.

مدادي كه از روي زمين پيدا كرده بود رو اروم توي گچ ابي دور پاش فرو كرد و اروم تكون داد. اون جا تبديل شده بود به كوره ي بخار. گرم بود و خارش داشت و از دست زين هيچ كاري بر نميومد.

مداد زيادي كوتاه بود و زين پوفي كشيد وقتي نتونست محل مورد نظرش رو بخارونه.

به پشتي تخت تكيه داد و به پاهاش فاك نشون داد. امروز واقعا كلافه بود. ليام خواب بود و اون هيچ كاري نميتونست بكنه.

ليام واقعا خسته شده بود. زين به پسري كه اروم روي تخت خوابيده بود نگاه كرد.

اون دائما در حال سرگرم كردن زين بود. اين دو هفته حتي به دفترش هم سر نزده بود و از توي خونه باهاشون در تماس بود. زين رو بغل ميكرد. كمكش كرد چند بار خيلي وحشتناك حمام كنه و اون واقعا وحشتناك بود. زين از فكر كردن به خودش بين دستاش ليام زير دوش خندش گرفت. پسري كه خسته شده بود و تمام تلاشش رو ميكرد اين خستگيش به هيچ عنوان نشون داده نشه.

ليام توي تخت غلت زد و صاف خوابيد. نفس عميق كشيد و لحاف روش رو كنار زد.

زين حتي نميتونست از جاش بلند شه تا صبحانه اماده كنه و اين واقعا داشت عصبانيش ميكرد. خسته شد و توي جاش خوابيد و يكي از كتاب هايي كه حالا نصفه مونده بود رو برداشت تا براي امروز فقط وقتشون رو روي ضبط كردن بذارن.

پاهاش توي بست هايي بود كه ليام براش از سقف زده بود و راحت ميتونست تكون بخوره. سمت ليام روي تخت چرخيد و كتاب رو دقيقا جلوي صورتش گرفته بود.

متوجه نشد چقدر توي اون حالت بود فقط بعد از اينكه ليام سعي كرد كتابش رو پايين بكشه زين ترسيد و جيغ خفيفي زد.

"كي بيدار شدي؟"

زين با خنده پرسيد و ليامي رو نگاه كرد كه تازه از خواب بيدار شده بود و بيشتر از هر موقع بامزه بود.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن