[Chapter 49-1]

2.2K 312 82
                                    

~Same Old~

Chapter 49-1

Enjoy reading it.




[اينو نوشته بودم ولي كمتر از بقيه ي چپتراست. ميخواستم صبر كنم براي بقيش، خيلي باز طول ميكشيد. حالا اينو داشته باشيد ..

و اينكه قبل از اينكه اينو بخونيد يه نگاه به اخر چپتر ٣ بندازيد حتما. ]






ساعت دو شب . چراغ هاي بخش رو كمتر كرده بودن تا افرادي كه اونجا بودن بتونن استراحت كنن. شايد هم از تاريكي استفاده كنن تا دلتنگيشون از بين بره. هم رو بغل كنن تا به هم نفس بدن. يا كمك همديگه كنن تا بتونن نفس بكشن. عقربه ها ساعت رو اشتباه نشون دادن. همه ي دلتنگي ميتونه توي ثانيه اي از بين بره و همه ي دلتنگي ميتونه ساعت ها تو رو از پا در بياره. اينجا ،اين اتاق، ما ساعتي داريم كه تونسته دل تنگي رو توي ثانيه اي از بين ببره. پسري كه نفس هاش تنگه و پسر ديگه اي كه داره كمكش ميكنه تا نفس بكشه. ساعت دو شب نيست. اصلا ساعت معني نداره.

زين روي زانوهاش روي تخت ايستاده و حالا قدش از ليام بلند تر شده و ميتونه به راحتي سرش رو توي سينش حبث كنه. هيچ علاقه اي ندارن صحبتي بكنن وقتي به راحتي ميتونن با لب هاشون ارتباط برقرار كنن.

دستش رو خيلي اروم توي تك تك اجزاي صورت ليام ميكشه و ليام خيلي اروم در حالي كه تلخ ترين خنده رو ميكنه ازش لذت ميبره. دست هاي لرزون و استخوني كه مدت ها بود براشون انتظار كشيده و حالا وقتي ميتونه بدنش رو به دست اونا بسپره نيازي نيست نگران چيزي باشه.

زين روي تخت نشست و ليام هم كنارش.

ليام با جزييات زينش رو نگاه ميكرد. جز جزِ كل صورتش رو زير قدم هاي نگاهش گذروند. كوتاه لب هاش رو بوسيد و باز نگاهش كرد.

"اسيب ديدي پسر قوي من !"

"مردِت!"

زين غر زد و باعث شد ليام تك خنده اي بكنه و توي دلش هزار بار براش قند اب كنن وقتي ميديد زين براش غر ميزنه و بهونه ميگيره. اونجوري كه ميديد زين وزن كم كرده بود ولي سالم بود و نفس ميكشيد و حرف ميزد و حتي توانايي اينو داشت تا غر بزنه.

از ته جون خوشحال بود و از حرف زدن اروم و نصفه نصفه ي زين لذت ميبرد. صداي گرفته و نزديك كلفت و كلمه هايي كه بشت هم از دهنش بيرون ميومد و ليام هيچ كدومو نميفهميد.

باز خيلي كوتاه لب هاي زين رو پشت هم بوسيد.

"تاخير نابخشودني ؟"

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن