Chapter 13

3.5K 454 103
                                    

~Same Old~

Chapter 13

Enjoy reading!















"ليام پين. با من بازي نكن"

زين خيلي اروم اين رو روي لب هاي ليام گفت و ازش جدا شد. ليام يكم مات نگاهش كرد و سعي كرد حواسش رو جمع كنه. چند بار نفس عميق كشيد و ظرف هايي كه از يخچال بيرون اورده بود رو برداشت. پشت به زين ايستاده بود. لبش رو ليس زد و به فوق العاده بودن اتفاقي كه افتاده بود فكر كرد. نميتونست روي كارش تمركز داشته باشه.

سعي داشت از حسي كه داشت فراركنه. نميتونست تقصير خستگي بندازه يا هر چيز ديگه اي. ولي قبول نكرد و سعي كرد شيرينيش رو فراموش كنه.

لرزش خفيفي توي دستش بود و سعي ميكرد ظرف هارو محكم نگه داره. سمت سينك رفت و اونو پر از اب كرد. كسي حرف نميزد اين صداي پرشدن سينك از اب بود كه كل خونه رو برداشته بود. هيچ وقت يه بوسه اينقدر طول نكشيده بود كه باعث لرزش و كم اوردن نفس بشه، چند تا فلفل دلمه اي توي اب انداخت و به اين فكر كرد. اروم دستش رو روي پوست اونا ميكشيد و بي هدف به رو به رو نگاه ميكرد.

خيلي طول نكشيد تا مرغ هارو توي تابه سرخ كرد و كنارش از سير و فلفل و قارچ يه سس درست كرد. زين بي صدا پشت ميز نشسته بود. دستاش تنها نقطه اي بودن كه ميديد و به هيچ چيز نميتونست فكر كنه جز لب هاي لعنتي ليام.  اين كه ته ريش كمش توي صورتش فرو رفت و نفسش به نفس اون برخورد.

"من نظرم اينه از هر ضبط اولي و اخريش رو نگه داريم. اين فك كنم خوب باشه!"

ليام موفق شد سكوت رو بشكنه و با خنده ي ساختگي روي صورتش اين رو گفت. زين از فكر بيرون اومد و بهش نگاه كرد كه بشقاب هارو روي ميز ميذاشت. متوجه حرف ليام نشده بود فقط سرش رو تكون داد و بشقاب رو جلوش روي ميز يكم جا به جا كرد.

ليام چند تا تيكه مرغ براي زين گذاشت و باقيش رو براي خودش ريخت. لب پايينش رو بين دندوناش گرفته بود و ميجوييد. بدون هيچ حرفي پشت ميز نشست. بعد از چند دقيقه ساكت بودن ليام بدون مقدمه گفت

"تو ... واقعا توش ماهري!"

با چنگالش به زين اشاره كرد و باز يه تيكه ي ديگه از غذاش برداشت و توي دهنش گذاشت.

"چي ؟ تو چي ماهرم؟"

زين با تعجب ليام رو نگاه كرد كه خيلي ريز ميخنديد

"همون كه چند دقيقه ي پيش انجام دادي. خوردن من!"

ليام با سعي كرد جلوي خندش رو بگيره و لبش رو گاز گرفت.

"واي خداي من. تو چقدر ميتوني عوضي باشي؟ داري واقعا از اون حرف ميزني؟"

زين با تعجب تكيه داد و نميتونست خجالتش رو جور ديگه اي پنهون كنه. سرش رو كم تكون داد و به ميز خيره شد. ليام با خنده غذاش رو ميخورد و زير چشمي حركت هاي زين رو دنبال ميكرد. خيلي طول نكشيد زين غذاش رو نصفه ول كرد و از ليام تشكر كرد.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now