Chapter 28

2.9K 299 138
                                    

~Same Old~

Chapter 28

Enjoy reading!










[خيليي خيلييي فاكي و اتفاقي اين شماره ي چپتر و لري بودنش باهم مچ شد و من الان مثه احمقا دارم سر كلاس ميخندم. كدوم احمقي مياد داستانو ول كنه و به حرفاي معلم گوش كنه -.- خب حالا اينا به كنار من هنوز ذوق بيست و هشت و لري رو دارم. يه چيز ديگه اينكه حس ميكنم داستان ديگه اونقدر خوب نيست. نميدونم. بخونيد ديگه !]









~Same Old~

بعد از خوردن شام ، همه دور هم توي هال كوچيكتر خونه جمع شده بودن و لويي براي همه نوشيدني اورده بود. هري تمام تلاشش رو ميكرد تا اجازه نده اون مست كنه چون باز هم ميدونست اتفاق خوبي قرار نيست بيوفته.

"خب. وقت كادو هاست !"

كيت با صداي جيغ گفت و كاري كرد تا همه ساكت بشن. همه سمت كيت برگشتن و انگار از قبل بهش فكر كرده بودن. اول يكم ساكت به هم نگاه كردن و بعد همه شروع كردن به خوشحالي كردن با صداي بلند.

لويي از جاش پريد و سعي كرد همه رو اروم كنه.

"ساكت. "

و در اخر وقتي هري ديد زور لويي به اونا نميرسه بلند داد زد و همه با خنده ساكت شدن.

"اهمم. ممنون هري. "

لويي صداش رو صاف كرد و با حالت شوخي از هري تشكر كرد. اون هم همونطور كه روي مبل نشسته بود براش خم شد تا احترام بذاره.

لويي شروع كرد

"اول از همه اينكه ، مهموني سال بعد بايد خونه كيت باشه. !"

كيت و سب به هم خنديدن و كيت به لويي فاك داد.

"و دوم اينكه هديه ي منو هري ، خب خيلي با مال شماها فرق داره. وقتي بازش كرديد ميفهميد كه چرا نتونستن ديشب همه رو براي مهموني دعوت كنم. !"

لويي جدي حرف ميزد و اين بيشتر بچه هارو ميترسوند و قيافه هاي ترسيده باعث خنده ي اون دوتا ميشد.

ليام و كيتلن و سب كمك كردن تا هديه هارو روي ميز بزرگ بين خودشون گذاشتن و سب خواست تا اون هديه هارو باز كنه. به جز پنج تا هديه ي خيلي كوچيك كه شبيه كارت بود بقيه رو شروع كرد به باز كردن.

"از طرف كيت و سب به زين !"

بعد از خوندن هر اسم اونا هوووو ميكشيد و ليواناشون رو بالا ميبردن.

اونا براي زين و ليام دوتا پليور بافت كه ست هم بود خريده بودن. يكي توسي و يكي ديگه نسكافه اي. زين با شيطنت در گوش ليام زمزمه كرد.

"تو بايد اونو بپوشي !"

"اگه تو جلوي همه بذاري تا به فاكت بدم حتما اونكارو ميكنم !"

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant