Chapter 48

2.1K 303 210
                                    



~Same Old~

Chapter 48

Enjoy reading.



















تمام اون چيزي كه ميخواي ، بعضي وقتا ، فقط اون چيزي هست كه قبلا بهش عادت كرده بودي و حالا از دستش دادي.

اين اون چيزي بود كه زين داشت روي تختش حس ميكرد. تخت نرم و بزرگي كه هيچ شباهتي به تخت هاي بيمارستان نداشت و زين كوچيك ترين حس راحتي اي روش نميكرد.

تمام چيزي كه نياز داشت چشم هايي بود كه بين مژه هاي قهوه اي تمام حواسش رو بهش جمع ميكردن.

تمام چيزي كه نياز داشت دست هايي بود كه با انگشت هاي كشيده بين موهاش كشيده ميشد و سرش رو توي بغلش ميگرفت.

تمام چيزي كه نياز داشت تن گرمي بود كه بتونه تن ظريفش رو بغل كنه و اروم كنار خودش بخوابونه.

تمام چيزي كه نياز داشت شايد ريختن اشك هاش بود ، خالي كردن صداي گير كرده توي گلوش توي گوش هايي كه ميدونست هيچ وقت هيچ قضاوتي پشتشون نبوده.

تمام چيزي كه نياز داشت ... ليام بود.

بروكز پشت هم حرف ميزد تا بتونه يك كلمه از زين بشنوه و هر بار فقط بيشتر شكست ميخورد.

تريشا تمام تلاشش رو ميكرد تا بتونه با زين صحبت كنه و زين فقط ساكت به يه نقطه نگاه ميكرد.

خواهر هاش با تمام اتفاقاتي كه توي روز براشون افتاده بود و نيوفتاده بود سعي در به حرف در اوردن زين داشتن و هيچ كدوم موفق نبودن و تنها كسي كه حتي نميتونست تلاش كنه زين رو به حرف بياره نينا بود.

زين حتي اجازه نميداد اون توي اتاق بياد يا كسي اگر ميخواست از اون حرف بزنه زين خيلي سريع داد ميزد و پرخاش ميكرد و همه فقط بيخيال ميشدن.

اگر كسي از ليام حرف ميزد، با "دروغ ميگي " مواجه ميشد.

تنها چيزي كه ميتونست باورش بشه خود ليام بود و هيچ اثري از خود ليام نبود و زين هر روز بيشتر تحليل ميرفت.


"بهتر ؟ زين اگر چند روز اول نسبت به داروهاش بي تفاوت بود ، حالا داره واكنش عكس نشون ميده. خانوم ابريكارا لطفا هر كاري از دستتون بر مياد انجام بديد. من بي نهايت نگران وضعيت بيمارمم و شما دقيقا داريد هيچ كاري نميكنيد. "

بروكز پشت هم اين حرف هارو به تريشا زد و بعد با عصبانيت از جلوش رد شد و اجازه نداد جوابي بشنوه.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora