[Chapter 49-2]

2.3K 317 214
                                    




~Same Old~

Chapter 49-2

Enjoy reading 📖!

[حتما از تروي سيون يه چيزي باهاش گوش كنيد. اون تركي كه خيلي دوس داريد ]




نينا با خنده سمت ليام رفت و اروم شونش رو تكون داد. ليام خيلي سريع نشست.

"ببخشيد. ميدونم نبايد روي صندلي ها ميخوابيدم. "

نينا بيشتر خندش گرفت.

"منم ليام. اشكالي نداره اگه خواب بودي !"

نينا كنار ليام نشست و ليوان قهوه اش رو دستش داد و بعد از توي يه پاكت براش دونات بيرون اورد.

"زين هم قهوه ميخوره ؟"

ليام قبل از اينكه بخوره پرسيد.

"اون بهتره از صبحانه هاي استريل و مخصوص اينجا بخوره. راحت باش فقط نسو...!"

"فاك. سوختم !"

ليام مشخص بود به نينا گوش نميداده و حالا با قهوه ي داغ زبونش رو سوزنده بود و شبيه سگ اونو بالا پايين ميكردن نينا واقعا نميتونست جلو ي خندش رو بگيره.

"يكم اروم بگير ليام. "

نينا بين خندش گفت و اروم از ليوانش خورد.

"دكتر زين ميخواد باهات صحبت كنه. بهتره زود تر قهوه ات رو بخوري. "

نينا گفت.

"اون همون پسر خوشتيپه كه نيست ؟"

ليام حالا اخم هاش توي هم فرو رفته بود و داشت سعي ميكرد قيافه ي اون پسر رو به خاطر بياره.

نينا با سر تاييد كرد و داشت فكر ميكرد ليام هنوز نرسيده و دلش ميخواد نصف كادر اينجارو از زين دور كنه

"كجا بايد برم !"

ليام جدي روي پاهاش ايستاد.

"اون خيلي محترمه ليام. خواهش ميكنم. تنها كسي كه كمكمون كرده اقاي بروكز هست. لطفا خوب باش. !"

ليام سر تكون داد و بعد سمت اتاقي رفت كه نينا بهش اشاره كرده بود.

صداي بسته شدن در با صداي دينگ اسانسور توي اون طبقه يكي شد و همزمان با بسته شدن در اتاق پشت سر ليام ، در اسانسور باز شد و تريشا وارد سالن شد و سمت نينا اومد.

نينا حس كرد راه نفسش بسته شد وقتي تريشا رو ديد كه سمتش قدم ميزد. از جاش بلند شد. تريشا خوب و سر حال به نظر ميرسيد و به محض رسيدن به نينا گونش رو بوسيد و وارد اتاق زين شد.

زين با دوتا پرستاري كه توي اتاقش بودن حرف ميزد و نشونه هايي از شيطنت توي صداش ديده ميشد. تريشا حس كرد قلبش سبك ميتپيد. نفسش رو بيرون فرستاد و با 'سلام'ي كه كرد حواس همه رو به خودش جلب كرد و ترس زين رو هم.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now