~Same Old~ليام نزديك دكه ي غذا فروشي توي خيابون ماشين رو نگه داشت. به قيافه ي اون جاي كوچيك و يكم كثيف نگاه كرد و دلش ميخواست تقريبا بالا بياره ولي تصميم گرفت فقط نگاه نكنه.
"چي بايد برم بگم؟"
ليام گفت و باعث شد زين خندش بگيره.
"اونجام مثل تمام رستوراناس. يه منو داره ، ميري ميبيني ! انتخاب ميكني و سفارش ميدي. "
زين گفت و سمت ليام چرخيد.
"خب ... تو چي ميخوري؟"
ليام با شك گفت و باز به همون جا نگاه كرد.
"من يه ساندويچ سوسيس و امممم؟"
زين انگشتش رو بين دندوناش گرفت و يكم فكر كرد !
"شايد نون سير سوخاري. يا استيك و ...! نميدونم. همشو !"
ليام با تعجب به زين نگاه كرد و چيزي نگفت.از ماشين پياده شد. با خودش موجودي كه داشت رو ياداوري كرد. اگه قراربود تمام غذا هاي اونجارو بخره ، پول كافي همراهش نبود. اونا همه ي پولاشونو براي تزيينات درخت و خود درخت خرج كرده بودن و ليام پول اضافه تري همراهش نبود.
پسر جووني پشت دكه ايستاده بود و كلاه و شالگردن داشت و دستاش از سرما قرمز شده بود و در حال سرخ كردن يه سري چيز ها بود. ليام با شك حرف زد.
"منو داريد؟"
خم شده بود تا بهتر اون پسرو ببينه. پسر لبخندي زد و از كارش دست كشيد.
"اولين بارته؟"
ليام به پسري كه بهش ميخنديد نگاه كرد و سرش تو به نشونه ي مثبت تكون داد.
"منو نداريم. قارچ سوخاري و پنير و يكم بيف ، چند تا نون سير سوخاري ، سوسيس ، برنجم داريم. "
پسر گفت و قارچ و پنير و يه سري چيز هاي ديگه اي كه همراهش كش ميومد رو روي نون هاي تست ريخت و توي دستگاه قرار داد.
ليام كارت شناسايي اش رو از توي كيف پولش در اورد و روي ميز گذاشت. پسر پشت ميز با تعجب نگاهش كرد.
"ميشه خواهش كنم يه كاري براي من بكني؟. من امروز اولين بارمه اينجا اومدم و كسي منو اورده و خب من بهش گفتم مهمونش ميكنم. من واقعا نميخوام بفهمه اونقدري پول همرام نيست. من تا بعد از ظهر پولشو برات ميارم. ميشه لطفا؟"
ليام چشماش رو جمع كرده بود و با كل اجزاي صورتش التماس ميكرد و باعث شد پسر ياد گربه ي شرك بيوفته. خندش گرفته بود و ليام رو كه با التماس و خيلي مودب خواهش ميكرد رو تماشا ميكرد.
"احمقي پسر؟ كي تورو اورده اينجا؟"
پسر با خنده پرسيد و سعي كرد خم شه تا بتونه بيرون رو ببينه.
YOU ARE READING
~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]
Fanfictionليام پين ! تو هيچ وقت نميدونستي شخصيتي رو كه توي داستانت شكل دادي، روزي قراره باهاش زندگي كني!