Chapter 29

2.7K 322 102
                                    



~Same Old~

Chapter 29

Enjoy reading!













دو روز كامل از اين ميگذشت كه زين گچ هاي پاهاش رو باز كرده بود و ميتونست راه بره. خودش هم متوجه ضعف پاهاش شده بود و خيلي احتياط ميكرد وقتي راه ميرفت. درد خيلي كمي توي مچ هاش احساس ميكرد ولي اصلا به روي خودش نمياورد و اجازه نميداد ليام متوجه چيزي بشه.

صبح خيلي زود تر از ليام بيدار شده بود و مشغول تميز كردن اشپزخونه بود. صبحانه حاضر كرده بود ولي نتونسته بود قهوه درست كنه چون صافي رو پيدا نكرده بود. براي همين چاي دم كرده بود.

مشغول تفت دادن يه سري مواد با هم بود كه دوتا دست دورش حلقه شد و سر ليام اروم روي شونش قرار گرفت. كفش هاي پشمي گرمي كه پاش بود رو كنار پاي زين گذاشت.

"اونارو بپوشن. بهتره كمتر سرما رو حس كنه. !"

زين خنديد و كفش هايي كه براي وجود پاهاي ليام گرم شده بود رو پوشيد و حس خوبي بهش دست داد. ليام با چشم هاي بسته زين رو بغل كرده بود و همون طور كه سرش روي شونه ي زين بود خميازه كشيد و زين خنديد.

"اونجوري بهتر بود وقتي پاهات توي گچ بود و نميتونستي راه بري. فراركني از روي تخت. من دلم ميخواد وقتي بيدار ميشم اونجا باشي !"

ليام غر ميزد و هنوز هم چشماش بسته بود.

زين سرش رو چرخوند و گونه ي ليام رو بوسيد.

"خرس خوابالو. من حوصلم سر ميره !"

"منم كلي توي تخت منتظر تو ميموندم تا بيدار شي. چرا من حوصلم سر نميرفتم. من همش در حال ارزو كردن بودم كه اي كاش منم يه نقاش معروف بودم و هر روز صبح نقاشي زين در حال خواب رو ميكشيدم در حالي كه مثلا نصف صورتش روي بالش فرو رفته و مژه هايي كه به هم گره خورده تا چشم هاش رو بسته نگه داره و ..!"

زين از توصيف هاي ليام هم خندش ميگرفت و هم دلش ضعف ميكرد. توي بغل ليام چرخيد و دستاش رو دور كمرش گذاشت. ليام حالا راحت تر سرش رو گذاشت و خوابيد.

"باشه كيوت من. من بيشتر توي تخت ميمونم تا اينكارارو توي تخت انجام بدي. تو هنوزم خوابت مياد !"

زين با خنده گفت دستش رو توي موهاي ليام برد.

"من خوابم مياد هنوز !"

ليام غر زد.

زين همراه ليام همونطور كه توي بغلش بود سمت ميز ناهارخوري رفت و يكي از صندلي هارو عقب كشيد و ليام رو روي اون نشوند ولي ليام زين رو ول نكرد و همچنان دستاش دور گردن اون بود.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]Where stories live. Discover now