Chapter 39

2.5K 285 223
                                    



~Same Old~

Chapter 39

Enjoy reading!
























ليام از بين وسايل هاي كمدي كه اونجا بود چندتا وسيله بيرون اورد كه از بهم خوردنشون صدا توليد ميشد و باعث ميشد زين هزار بار بترسه.

ليام يه زنجير كه به چيز مشكي وصل بود رو دور دستش پيچيده بود و چندتا وسيله ي ديگه هم دستش بود.

سمت زين برگشت.

"گفتم كامل لخت شو !"

زين فكر ميكرد كامل لخت شده و نميدونست بايد باكسر رو هم در بياره.

"بله !"

زين خيلي اروم سرش رو پايين انداخت و هزار بار خجالت كشيد وقتي خودش مجبور بود باكسرش رو در بياره. اونا ادم هاي ديگه اي شده بودن و اين كاملا معلوم بود.

ليام همونجوري كه زين سرش پايين بود قلاده ي مشكي رو دور گردنش بست. اون شبيه كمربند بود و دونه هاي مختلف براي سايز هاي مختلف داشت.

ليام سايز مناسبش رو انتخاب كرد و اونو بست. از جلوي قلاده يه زنجير بلند وصل بود و زين به اون خيره مونده بود.

دستمال بزرگ مشكي رو برداشت و چند ثانيه بعد كل دنياي اطراف زين تاريك شد. از چيز جديدي كه تجربه ميكرد بدش نميومد ولي اون هنوز چيزي رو تجربه نكرده بود.

ليام دستمال رو روي چشم هاي زين بست و اونو مرتب كرد.

"تنگ نيس؟"

"نه ...!"

زين صداش از ته چاه بيرون ميومد ولي جواب داد.

ليام رو به روي زين روي تخت رفت و با لذت تمام به بدنش خيره شد. وي لايني كه حالا توي هم فرو رفته بود و شكمي كه روي هم افتاده بود.

پاهايي كه جمع شده بود تا كمترين امكان ديد رو داشته باشه و اونا واقعا تراش خورده بودن. شونه هاي استخوني و بالا تنه ي نه چندان قوي.

باسن خيلي كوچيك و فوق العاده خوش فرم كه فوق العاده ترين كارارو ميشد باهاش كرد.

ليام زنجير رو توي دستش گرفت و يه دور دور مچش پيچيد. با تكون خوردن زنجير زين به خودش ميلرزيد.

ليام نزديك تر رفت و روي صورت زين نفس كشيد. جوري كه زين حس ميكرد ليام خيلي نزديكش ايستاده.

ليام خيلي كم زنجير توي دستش رو به سمت خودش كشيد و گردن زين پايين اومد و به دنبال اون سرش. اروم بابت حركت ناگهاني ليام ناله كرد. ليام نيشخند زد و كوتاه لباش رو روي لب هاي زين گذاشت و حركتي نداد.

از زين جدا شد و زين به دنبالش خواست تا لباش رو به لباي ليام برسونه اما قلاده اونو محكم نگه داشته بود و اجازه ي حركت نميداد.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن